دل آرامی هویدا میشود مهر از گریبانش |
هزاران صبح صادق میدمد از کاخ ایوانش |
الهی قلزم لطف علی را نیست پایانی |
برای آن که ذات کبریا باشد ثنا خوانش |
شناسائی حیدر نیست در فهم من و مایی |
که در علم و عمل فضل و کرامت نیست هم شانش |
ز روز اول ایجاد عالم تا صف محشر |
بود ابناء عالم ریزه خوار خوان احسانش |
اگر از مردم چشمت ببینی میشوی آگه |
هزاران یوسف مصر است در چاه زنخدانش |
بیا در مکتب علم علی مرتضی بنگر |
که جبریل امین حق بود طفل دبستانش |
اگر خواهی تو بشناسی علی و وصف لیلا را |
شوی حیران و سرگردان چو مجنون در بیابانش |
علی عالی اعلا وصی احمد مرسل |
که برتر باشد از عرش الهی کاخ ایوانش |
برو در گوشهای بنشین به چشم و دیدهی دل بین |
ثناگویش بود جبریل و میکال است دربانش |
به امر حق تعالی ملک امکان را بیاراید |
کند نشو و نما اهل دو عالم در گلستانش |
بسی لقمان و افلاطون شده در مکتبش عالم |
برایش آیهی تطهیر حق گفته به قرآنش |
اگر اهل زمین از خوان لطفش بهره ور گردند |
سراج عالم بالا بود مهر فروزانش |
به فهم ما نمیآید دهم شرح جمالش را |
چرا عالم بود یک ذره از خورشید تابانش |
هر آن کس طالب دُر و گهر یاقوت و مرجان است |
چهار و هفت گوهر هست اندر قعر عمانش |
مسخّر کرده از تیغ دو ابرو ملک امکان را |
سرم بادا فدای زور بازو، چشم فتّانش |
اگر خوانم خدا او را یقین دانم که میرنجد |
خدایش گر نخوانم کبریا باشد ثنا خوانش |
علی چون دستگیر خلق شاه اولیا باشد |
نروید نخلهی کبر و حسد در باغ بستانش |
به سائل داد در بین رکوع خود چو انگشتر |
در آن هنگام آمد آیه از درگاه جانانش |
امام ظاهر و باطن ولایت را بود دارا |
که در خم غدیر آمد زجانان آیه در شأنش |
هر آن کس شد گدای درگه شاه ولی حق |
به یک ایما کند او را عزیز مصر کنعانش |
اگر یک ذرّهی مهر علی در هر دلی تابد |
ببخشد جرم و تقصیر و گناهش حی سبحانش |
بشو گرد تعلّق قطره از اوراق خود بینی |
عیان باشد به مرآت جهان آن روی تابانش |