اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

یوسف روانم وقت جان نثاریست

شاهزاده قاسم مستشار شاهی

         می­روی به میدان از دلم گواهی

کن نظر به حال من

بین شکسته بال من

ای عزیز مادر

آرام دل جان شمع محفل من

از نهال عمرم بذل حاصل من

می­روی برو مادر

همچو سرو سیمین بر

ای عزیز مادر

بزم شادمانی چیده­ام برایت

سوی خیمه برگرد جان من فدایت

نو عروس گریان است

بهر تو پریشان است

ای عزیز مادر

یوسف روانم وقت جان نثاریست

شادیت عزا شد چون زمان یاریست

می­روی سوی میدان

بهر خسرو کنعان

ای عزیز مادر

کرده ای کفن بر نوجوان رعنا

جان خود فدا کن بهر شاه بطحا

قطره اشک خون پالا

ریخت از بصر گفتا

ای عزیز مادر

شاهزاده قاسم وجه مجتبائی

می­روی به میدان به چه باوفائی

مستشار شاهنشاه

از دلم توئی آگاه

ای عزیز مادر

 

برفت بلبل مستان ز ساحت بستان

گذشت فصل گل و موسم خزان گردید

ز چشم لاله رخان اشک غم روان گردید

به بام قصر سحر هاتفی چنین می­‌گفت

بهار گلشن ما دوستان خزان گردید

برفت بلبل مستان ز ساحت بستان

قد صنوبر و سرو سهی کمان گردید

همای جان چو از این گلبن بدن پر زد

به پشت ابر چو خورشید و مه نهان گردید

چو داستان ورا خواهی در کشاکش دهر

ز نوک هر مژه­‌اش خون دل روان گردید

تنی که داشت مکان روی تخت و بستر ناز

مشبک از اثر ناوک و سنان گردید

قدش چو سرو و رخش جنّت و لبش کوثر

کمان ز باده‌ غم از گردش زمان گردید

از آن نهال جوانی خود نچید گلی

گل همیشه بهارش چه شد خزان گردید

برای نور دو چشم حسن چه بر سر رفت

پریش قلب وی و پیر و جوان گردید

چو آمد از سر زین بر زمین عزیز حسن

به غم قرین ملک و حور و انس و جان گردید

به ناله گفت عمو جان برس به فریادم

که قاسم از ستم و ظلم ناتوان گردید

شنید شاه شهیدان چو نالۀ قاسم

به صد شتاب سوی رزمگه روان گردید

رسید و دید که جسمش فتاده بر سر خاک

غمش فزون ز شمار آن شه زمان گردید

چو جان کشید در آغوش جسم و جانش را

به سوی خیمه روان سید جنان گردید

در آن دمی که در آغوش شاه مأوی داشت

ز طاق ابروی او سیل خون روان گردید

برای تسلیت نو عروس کرب وبلا

به پا ز هر طرفی ناله و فغان گردید

کشید رحل اقامت چو قاسم از دنیا

به خلد و جنّت و فردوس جاودان گردید

سرش گرفت به زانو و بوسه زد به لبش

شهید عشق از آن بوسه کامران گردید

در آن دیار بسی کاروان دل گم شد

که «قطره» غرق در آن بحر بیکران گردید