اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

تضمین غزل شاطر عباس صبوحی


گنج مردان خدا دانش و علم وادب است

مرد بی علم و ادب روز و شب اندر تعب است

شب قدر است و دلا نیمۀ ماه رجب است

«روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است

آری افطار رطب در رمضان مستحب است»

دل هر غمزده‌ای را تو مرنجان که فقیه

قلب هر دل شده‌ای را تو مسوزان که فقیه

از لب لعل روان بخش دُر افشان که فقیه

«روز ماه رمضان زلف میفشان که فقیه

می‌خورد روزه خود را به گمانش که شب است»

هر که خواهد به جهان پی به خرابات برد

باید از روی صفا بر در حاجات شود

جامۀ زهد و ریا را به ره باده دهد

«زیر لب وقت نوشتن همه کس نقطه نهد

این عجب نقطۀ‌ خال تو به بالای لب است»

به رخ تو که زاول در دولت بگشاد

این چنین حسن خدا داد بگو بر تو که داد

که زالطاف تو مرغ دل من شد آزاد

«یارب این نقطۀ لب را که به بالا بنهاد

نقطه هر جا غلط افتاد مکیدن ادب است»

دشت پروحشت و من از حَیَوان می­ترسم

من از این بیشه و از پیل دمان می­ترسم

دل قوی دارم و از دور زمان می­ترسم

«شحنه اندر عقب است و من از آن می­ترسم

که لب لعل تو آلوده به ماء عنب است»

هرکسی واقف از آن سرّ اناالله نبوَد

محرم اندر حرم و خیمه و خرگه نبوَد

مرد عامی به خدا رهرو این ره نبوَد

«مَنعم از عشق کند زاهد و آگه نبود

شهرت عشق من از ملک عجم تا عرب است»

درس باید که به دستور شریعت باشد

عامی علم کجا اهل طریقت باشد

شاد بنشین به لب سبزه غنیمت باشد

«عشق آن است که از روی حقیقت باشد

هر که را عشق مجاز است حمال الحطب است»

باید این سر که تو داری بره چوگان داد

بهر یک جرعۀ می دین و دل و ایمان داد

قطره عنقای وجودش بره خوبان داد

«در صبوحی بهوای رخ جانان جان داد

سـودن چهره بخاک سرکویش سبب است»

مدح سیدالشهدا علیه السلام (تضمین غزل حافظ)

بر در دوست که با ناله و آه آمده‌­ایم

دل و دین باخته با حال تباه آمده‌­ایم

از پی کوکبۀ سرّ اله آمده­‌ایم

«ما بدین در نه پی چشمت و جاه آمده­‌ایم

از بد حادثه اینجا به پناه آمده­‌ایم»

به سر کوی تو از شوق نهادیم قـَدم

بگذشتیم ز مال و حشم و خیل و خدم

آه ما را زده آن خال لبت صبح قـِدم

«رهرو منزل عشقیم و ز سر حد عدم

تا به اقلیم وجود این همه راه آمده­‌ایم»

دست یکتائی حق تا گِل عالم بسرشت

گندم خال تو در مزرعۀ آدم کشت

ساقی و پیر مغان و می و مطرب لب کشت

«سبزۀ خط تو دیدیم و ز بستان بهشت

به طلب کاری آن مهر گیاه آمده‌­ایم»

تا که دیدیم تو را از قِدم ای شیر مبین

مهر روی تو در آب و گل ما گشت عجین

به تمنای وصال تو ای خسرو دین

«با چنین گنج که شد خازن او روح امین

به گدائی به در خانۀ شاه آمده‌­ایم»

پیک فرخ پی حق مژده دهد از چپ و راست

که سر کوی حسین سجده­‌گه شاه و گداست

نشوی منحرف از کعبه قیامت اینجاست

«لنگر حلم توای کشتی توفیق کجاست

که در این بحر کرم غرق گناه آمده‌­ایم»

تا ننوشیم صراحی و شراب از کف یار

رخ نپیچیم از این بارگه عز و وقار

چونکه آئینه دل تیره شد از گرد و غبار

«آبرو می رود ای ابر خطا پوش ببار

که به دیوان عمل نامه سیاه آمده‌­ایم»

شور عشق تو زده خیمه به سکان سما

خم ابروی کجت رهزده از شاه و گدا

قطره معلوم شود قدر حسین روز جزا

«حافظ این خرقۀ پشمینه بینداز که ما

از پی قافله با آتش و آه آمده‌­ایم»