ای شاهد یکتائی عالم به کجائی |
نامد به سر این غیبت و ایامِ جدائی |
ای سرّ خدائی ز پس پرده در آئی |
از چهره نقاب افکنی و رخ بنمائی |
از غمزۀ دل پیر و جوان را بربائی |
|
عشاق سر کوی تو در راز و نیازند |
در آتش عشقت همه در سوز و گدازند |
با کجروی چرخ ستمپیشه چه سازند |
با محنت و درد و غم ایام بسازند |
تا آن که تو از پردۀ غیبت به در آئی |
|
از مشرق جان سرزده خورشید جمالت |
افتاده در آئینۀ دل عکس مثالت |
گسترده به هر مملکتی خان نوالت |
هر لحظه رباید دل ما را خط و خالت |
تو روح روانی ز چه از جسم جدائی |
|
ابروی تو محراب نماز دل عشاق |
عشاق به خال لب میگون تو مشتاق |
در صبح و مسا نور جمالت کند اشراق |
وصف صفت ذات تو پیچیده در آفاق |
در مسجد و محراب سزاوار سنائی |
|
ای حجت حق خسرو دین کعبۀ مقصود |
ای وارث علم نبوی احمد و محمود |
آدم ز تو مسجود شده در شب موعود |
دست من و دامان تو ای شاهد و مشهود |
هنگام نمازم تو سحر قبله نمائی |
|
ای آئینۀ چهره نمای رخ خلاق |
ذات تو به عز و شرف و رتبه بود طاق |
ما خیل گدائیم و توئی قاسم الارزاق |
از خرمن حسنت بنما دانهای انفاق |
از چیست نهان از نظر و دیدۀ مائی |
|
جمعات قبایل همه در فکر تو باشند |
عاشق به لب لعل و رخ مهر تو باشند |
ارواح عوالم همه در ذکر تو باشند |
چون یوسف دلباخته از مصر تو باشند |
تا آن که تو از مصر بقا رخ بنمائی |
|
اسکندر دلها ز پی آب بقا شد |
او آب بقا یافت ولی محو لقا شد |
خضر ره موسی به ره طور منا شد |
در ظل قد و قامت تو شاه گدا شد |
بر زخم دل قطرۀ این بحر دوائی |