ما دل شکستگان که به کویت نشستهایم |
سیمرغ قاف سدره، ولی پر شکستهایم |
ما در نخست عکس تو در لوح دیدهایم |
آن روز عهد با تو دلآرام بستهایم |
نسپردهایم دل به کسی ما به غیر تو |
سر رشتۀ شکسته به زلف تو بستهایم |
ما ذرّه گرد محور خورشید سرمدیم |
چون گرد آمدیم به کویت نشستهایم |
از راه دور در حرم شاه آمدیم |
از رنج راه و صدمۀ ایّام خستهایم |
بهر نجات از یم طوفان ابتلا |
با ناخدا و نوح ز هر دام رستهایم |
میخواست سیل قهر که ما را کند فنا رفتیم ما و در سفینۀ احمد نشستهایم |
چو آن خورشید ذات از مشرق ابدا مصور شد |
ندای احسن للخالقین از پیک داور شد |
از آن خورشید ذاتش پرده را بگرفت چون مولا |
زمین و آسمان و عرشِ امکان منور شد |
هرآنچه بود پنهان در حجاب غیب لا حدی |
که در طور سماوات الهیت مصور شد |
ز بدو خلقت عالم برای دعوت مخلوق |
ولی الله مطلق مظهر جانان مقرر شد |
به کف کفه کفش روان آفرینش بود |
که از نام و نشان فیاض و فیض و ذره پرور شد |
علی عالی اعلا، ولی مطلق سرمد |
امام ظاهر و باطن معین هر پیمبر شد |
کتاب اعظم اسم طلسم ربک الاعلی |
که در مدح و ثنایش شاهدم الله اکبر شد |
خدا را با که گویم مهبط سرّ الهی را |
که ذات اقدسش در عالم کونین مصدر شد |
زعطر غنچه طوبای جنات لقای حق |
بهشت جاودان خالق یکتا معطر شد |
هر آنکس زد بطرف دامن آل عبا دستی |
به خلق ماسوی و عالم ایجاد رهبر شد |
بهر امکان که سیمرغ روانم رفت میدیدی |
عیان روی علی مرتضی ساقی کوثر شد |
علی عالی اعلا، کفیل و علت خلقت |
به فرق ماسوی الله آفتاب سایه گستر شد |
علی را با زبان کبریائی گر خدا خوانم |
که از این نفس میترسم بگوید قطره کافر شد |
دیده باز کن بازبین تجلی را |
در تجلی علی اعلا را |
میتوانی بچشم دیده و دل |
دی مرآت حق تعالی را |
نزد خلاق میشوی محبوب |
گرشناسی علی اعلا را |
گنج مقصود حق توان یابی |
بشکنی گر طلسم اسماء را |
پیرو مرتضی شوی آندم |
گر طلاقش دهی تو دنیا را |
به ولای ولایتش سوگند |
کرده اثبات ذات یکتا را |
طوق طاعت بگردنت افکن |
که عبادت کنی تو مولا را |
از کتاب مبین به امر علی |
حل کنی سـّر هر معما را |
گر چشی شربت لقای علی |
مِی نخواهی بهشت اعلا را |
گاه میلاد وجه لم یزلی است رهبر ملک لا یزال علیست |
|
قلم صنع و جوهر اثبات |
دست قدرت نمای مظهر ذات |
کرده تحریر در کتاب مبین |
که علی هست قاضی الحاجات |
گشته نازل به مصطفی قرآن |
صادرات علیست این آیات |
خواهی ار پی بری علی که بود |
هست نوحش سفینه عرصات |
خالق خلق خالقست علی |
دست مولا بود حیات و ممات |
بر رخ اهل عالم امکان |
باز کرده علی در حاجات |
از چراغ هدایتش روشن |
کرده ملک وجود هر ذرات |
چون رضای خدا رضای علیست |
با خدا بوده در همه اوقات |
گر خداوند نیست نیست ولی |
شد خدا از قیام او اثبات |
گاه میلاد وجه لم یزلی است رهبر ملک لایزال علیست |
|
بخت من خواب بود شد بیدار |
دید از هر طرف مشارق انوار |
سر زده مهر و ماه عالمتاب |
زآسمان و سپهر و لیل و نهار |
از همه ماسوی ندا برخاست |
جبرئیل آمده هزار هزار |
بهر حفظ حریم لم یزلی |
صف به صف بسته از یمین و یسار |
هر طرف رو کنی عیان بینی |
جلوه ذات و طلعت دلدار |
در سرا پرده ربوبیت |
شد عیان مظهر اولی الابصار |
مادر گنج گوهر مقصود |
داشت آن کان عز و صبر و وقار |
چونکه شد در مدینه توحید |
سـِّر توحید و جلوه دیدار |
فاطمه روح عصمت و تقوی |
با شکر خنده بود در گفتار |
گاه میلاد وجه لم یزلی است رهبر ملک لایزال علیست |
|
فاطمه بود در سریر حرم |
بود با مظهر خدا همدم |
میشنید از مشارق غیبت |
که تویی مام رهبر عالم |
در وجود تو عالم ازلی است |
ولی کائنات و فخر امم |
بود مشغول حمد و ذکر و ثنا |
از حرم شد روان به سوی حرم |
روبرو شد به کعبه دل خسته |
دید در بسته گفت:ربِّ حرم |
همره من ولی لم یزلی است |
صاحب خانه است و خیل و خدم |
منکشف شد حصار ز امر خدا |
فاطمه زد در آن حریم قدم |
گفت من عبدم و تویی مولا |
در دلم ذرهای نباشد غم |
بنشاندی مرا زلطف و عطا |
در سراپرده قیام قدم |
گاه میلاد وجه لم یزلی است رهبر ملک لایزال علیست |
|
کشف اسرار و سر اسماء شد |
جلوات ظهور پیدا شد |
از تجلی روی این مولود |
کعبه بیت الحرام انبا شد |
آنچه در غیب حق تعالی بود |
در حریم جلال پیدا شد |
زد قدم در حریم کعبه علی |
کائنات وجود احیا شد |
شد مطاف جهان و اهل جهان |
باب رحمت به روی ما وا شد |
مشکلات جهان بشد آسان |
از علی حل هر معما شد |
ملکوت سما و خطه ارض |
کامیاب از ظهور مولا شد |
عالم غیب و کثرت و وحدت |
محو روی علی اعلا شد |
چه مبارک شبی بود کان شب |
نفخات وجود گویا شد |
گاه میلاد وجه لم یزلی است رهبر ملک لایزال علیست |
کس نیابد راه در غیب علی مرتضی |
ماورای ملک امکانست و لا یُدرَک لنا |
تو به شهر دل نرفتی ساکن آب و گلی |
شهر دل باشد صرط عقل و کل ماسوی |
دیده خورشید دل را باز کن وانگه ببین |
که بهر ذرات خورشیدی بود بی انتها |
آن براقی برد احمد را زاین ملک وجود |
بود آنجا مبدأ وحی و مقام ذوالعطا |
اندر آن کاخ مشیت تکیه زد ختمی مآب |
ذات عالم آفرین گفتا به احمد مرحبا |
عقل و عشق و دانش و اداراک و عالم محو و مات |
قرب ذات قائمیت هست یمن مصطفی |
منزل دربار عزت مات مانده بین راه |
کارفرمای عوالم رفت در قرب خدا |
هیچ کس آگه نشد از سر احمد جز علی |
با خبر حق بود، احمد، مرتضی سـِر ولا |
خلق کرده صوت را خلاق با لحن علی |
مونس احمد شود در لامکان لایری |
خواست نوشد شربت شهد لقا در بزم قرب |
مرتضی گردید ساقی اندر آن بزم علا |
جز خداوند توانا کیست گردد باخبر |
از مقام حیدر و احمد که گفته مصطفی |
فرق بین احمد و ذات احد یک میم بود |
پرتو یک میم احمد هست میزان در بنا |
قطره از دریای رحمت رحمت للعالمین |
خلق کرده عرش و فرش و لوح و کرسی ماسوا |
در دادگاه دل که جلوس سلام توست |
دارالسلام خلوت و راز خِـیام توست |
ارواح کائنات نگهدار این دلند |
در دل سریر سلطنت انتظام توست |
ره کس نیافت در حرم کبریای دل |
چون دل صراط اقوم دارالمقام توست |
در روز رستخیز که اشیاء کنند قیام |
گویم که هر قیام شود از قیام توست |
بر بال و برگ و صفحه اوراق کائنات |
بنوشت کلک صنع نگارنده نام توست |
روح القدس که کون گرفته به زیر پر |
اندر کمند و سلسله و بند و دام توست |
تو ممکن الوجودی و هم علت قدم |
چون ذیوجود جل علا ذوالانام توست |
عالم تمام فانی و سرحد نیستی است |
باقی خدای سرمد و وجه کرام توست |
ای والی ولایت و ای مرتضی علی |
دنیا و آخرت زقیام و قیام توست |
قاف قدم که مرکز وحی و نزول هست |
غیب الغیوب قائمه دارالسلام توست |
درمان درد داروی بیمار و مبتلا |
شهد لقا و باده می لعل فام توست |
مفتاح باب جنت و دوزخ به دست توست |
یوم الحساب بخشش و احسان مرام توست |
دریای علم و فضل تو را نیست انتها |
گنج علوم چشمه فیض مدام توست |
گرنیستی خدای زمین و زمان که ای |
گویم نه ای و خدا ذوالانام توست |
در هر کجا که رفت سروش دلم بدید |
آنجا جلوس لشکر و گرد خیام توست |
آن کس که بین باطل و حق را کند جدا |
آن عدل و داد و قدرت و رمز مرام توست |
نشناخت کس به غیر نبی و خدا تو را |
آنکس تو را شناخت خدا و امام توست |
این شش هزار و ششصد و شصت و شش آیه ای |
باشد کتاب و منزل و وصف مقام توست |
آن کوثر بهشت که شهر لقا در اوست |
یک قطره ای ز ساغر و مینا و جام توست |
گر وحی آورد بر خاتم امین وحی |
این رتبه از مقام تو باشد پیام توست |