اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

نسپرده‌ایم دل به کسی ما به غیر تو

ما دل شکستگان که به کویت نشسته‌ایم

سیمرغ قاف صدره، ولی پر شکسته‌­ایم

ما در نخست عکس تو در لوح دیده­‌ایم

آن روز عهد با تو دل‌آرام بسته‌­ایم

نسپرده‌ایم دل به کسی ما به غیر تو

سر رشتۀ شکسته به زلف تو بسته‌­ایم

ما ذرّه گرد محور خورشید سرمدیم

چون گرد آمدیم به کویت نشسته­‌ایم

از راه دور در حرم شاه آمدیم

از رنج راه و صدمۀ ایّام خسته­‌ایم

بهر نجات از یم طوفان ابتلا

با ناخدا و نوح ز هر دام رسته‌­ایم

می­‌خواست سیل قهر که ما را کند فنا

رفتیم ما و در سفینۀ احمد نشسته­‌ایم

 

علی عالی اعلا، ولی مطلق سرمد

چو آن خورشید ذات از مشرق ابدا مصور شد

ندای احسن للخالقین از پیک داور شد

از آن خورشید ذاتش پرده را بگرفت چون مولا

زمین و آسمان و عرشِ امکان منور شد

هرآنچه بود پنهان در حجاب غیب لا حدی

که در طور سماوات الهیت مصور شد

ز بدو خلقت عالم برای دعوت مخلوق

ولی الله مطلق مظهر جانان مقرر شد

به کف کفه کفش روان آفرینش بود

که از نام و نشان فیاض و فیض و ذره پرور شد

علی عالی اعلا، ولی مطلق سرمد

امام ظاهر و باطن معین هر پیمبر شد

کتاب اعظم اسم طلسم ربک الاعلی

که در مدح و ثنایش شاهدم الله اکبر شد

خدا را با که گویم مهبط سرّ الهی را

که ذات اقدسش در عالم کونین مصدر شد

زعطر غنچه طوبای جنات لقای حق

بهشت جاودان خالق یکتا معطر شد

هر آنکس زد بطرف دامن آل عبا دستی

به خلق ماسوی و عالم ایجاد رهبر شد

بهر امکان که سیمرغ روانم رفت می‌دیدی

عیان روی علی مرتضی ساقی کوثر شد

علی عالی اعلا، کفیل و علت خلقت

به فرق ماسوی الله آفتاب سایه گستر شد

علی را با زبان کبریائی گر خدا خوانم

که از این نفس می‌ترسم بگوید قطره کافر شد

گاه میلاد وجه لم یزلی است

دیده باز کن بازبین تجلی را

در تجلی علی اعلا را

می­توانی بچشم دیده و دل

دی مرآت حق تعالی را

نزد خلاق می­شوی محبوب

گرشناسی علی اعلا را

گنج مقصود حق توان یابی

بشکنی گر طلسم اسماء را

پیرو مرتضی شوی آندم

گر طلاقش دهی تو دنیا را

به ولای ولایتش سوگند

کرده اثبات ذات یکتا را

طوق طاعت بگردنت افکن

که عبادت کنی تو مولا را

از کتاب مبین به امر علی

حل کنی سـّر هر معما را

گر چشی شربت لقای علی

مِی نخواهی بهشت اعلا را

گاه میلاد وجه لم یزلی است

رهبر ملک لا یزال علیست

قلم صنع و جوهر اثبات

دست قدرت نمای مظهر ذات

کرده تحریر در کتاب مبین

که علی هست قاضی الحاجات

گشته نازل به مصطفی قرآن

صادرات علیست این آیات

خواهی ار پی بری علی که بود

هست نوحش سفینه عرصات

خالق خلق خالقست علی

دست مولا بود حیات و ممات

بر رخ اهل عالم امکان

باز کرده علی در حاجات

از چراغ هدایتش روشن

کرده ملک وجود هر ذرات

چون رضای خدا رضای علیست

با خدا بوده در همه اوقات

گر خداوند نیست نیست ولی

شد خدا از قیام او اثبات

گاه میلاد وجه لم یزلی است

رهبر ملک لایزال علیست

بخت من خواب بود شد بیدار

دید از هر طرف مشارق انوار

سر زده مهر و ماه عالمتاب

زآسمان و سپهر و لیل و نهار

از همه ماسوی ندا برخاست

جبرئیل آمده هزار هزار

بهر حفظ حریم لم یزلی

صف به صف بسته از یمین و یسار

هر طرف رو کنی عیان بینی

جلوه ذات و طلعت دلدار

در سرا پرده ربوبیت

شد عیان مظهر اولی الابصار

مادر گنج گوهر مقصود

داشت آن کان عز و صبر و وقار

چونکه شد در مدینه توحید

سـِّر توحید و جلوه دیدار

فاطمه روح عصمت و تقوی

با شکر خنده بود در گفتار

گاه میلاد وجه لم یزلی است

رهبر ملک لایزال علیست

فاطمه بود در سریر حرم

بود با مظهر خدا همدم

می­شنید از مشارق غیبت

که تویی مام رهبر عالم

در وجود تو عالم ازلی است

ولی کائنات و فخر امم

بود مشغول حمد و ذکر و ثنا

از حرم شد روان به سوی حرم

روبرو شد به کعبه دل خسته

دید در بسته گفت:‌ربِّ حرم

همره من ولی لم یزلی است

صاحب خانه است و خیل و خدم

منکشف شد حصار ز امر خدا

فاطمه زد در آن حریم قدم

گفت من عبدم و تویی مولا

در دلم ذره­ای نباشد غم

بنشاندی مرا زلطف و عطا

در سراپرده قیام قدم

گاه میلاد وجه لم یزلی است

رهبر ملک لایزال علیست

کشف اسرار و سر اسماء شد

جلوات ظهور پیدا شد

از تجلی روی این مولود

کعبه بیت الحرام انبا شد

آنچه در غیب حق تعالی بود

در حریم جلال پیدا شد

زد قدم در حریم کعبه علی

کائنات وجود احیا شد

شد مطاف جهان و اهل جهان

باب رحمت به روی ما وا شد

مشکلات جهان بشد آسان

از علی حل هر معما شد

ملکوت سما و خطه ارض

کامیاب از ظهور مولا شد

عالم غیب و کثرت و وحدت

محو روی علی اعلا شد

چه مبارک شبی بود کان شب

نفخات وجود گویا شد

گاه میلاد وجه لم یزلی است

رهبر ملک لایزال علیست

تو به شهر دل نرفتی، ساکن آب و گلی

کس نیابد راه در غیب علی مرتضی

ماورای ملک امکانست و لا یُدرَک لنا

تو به شهر دل نرفتی ساکن آب و گلی

شهر دل باشد صرط عقل و کل ماسوی

دیده خورشید دل را باز کن وانگه ببین

که بهر ذرات خورشیدی بود بی انتها

آن براقی برد احمد را زاین ملک وجود

بود آنجا مبدأ وحی و مقام ذوالعطا

اندر آن کاخ مشیت تکیه زد ختمی مآب

ذات عالم آفرین گفتا به احمد مرحبا

عقل و عشق و دانش و اداراک و عالم محو و مات

قرب ذات قائمیت هست یمن مصطفی

منزل دربار عزت مات مانده بین راه

کارفرمای عوالم رفت در قرب خدا

هیچ کس آگه نشد از سر احمد جز علی

با خبر حق بود، احمد، مرتضی سـِر ولا

خلق کرده صوت را خلاق با لحن علی

مونس احمد شود در لامکان لایری

خواست نوشد شربت شهد لقا در بزم قرب

مرتضی گردید ساقی اندر آن بزم علا

جز خداوند توانا کیست گردد باخبر

از مقام حیدر و احمد که گفته مصطفی

فرق بین احمد و ذات احد یک میم بود

پرتو یک میم احمد هست میزان در بنا

قطره از دریای رحمت رحمت للعالمین

خلق کرده عرش و فرش و لوح و کرسی ماسوا

گر نیستی خدای زمین و زمان، که ای؟!

در دادگاه دل که جلوس سلام توست

دارالسلام خلوت و راز خِـیام توست‌

ارواح کائنات نگهدار این دلند

در دل سریر سلطنت انتظام توست‌

ره کس نیافت در حرم کبریای دل

چون دل صراط اقوم دارالمقام توست‌

در روز رستخیز که اشیاء کنند قیام

گویم که هر قیام شود از قیام توست‌

بر بال و برگ و صفحه اوراق کائنات

بنوشت کلک صنع نگارنده نام توست‌

روح القدس که کون گرفته به زیر پر

اندر کمند و سلسله و بند و دام توست‌

تو ممکن الوجودی و هم علت قدم

چون ذی‌وجود جل علا ذوالانام توست‌

عالم تمام فانی و سرحد نیستی است

باقی خدای سرمد و وجه کرام توست‌

ای والی ولایت و ای مرتضی علی

دنیا و آخرت زقیام و قیام توست‌

قاف قدم که مرکز وحی و نزول هست

غیب الغیوب قائمه دارالسلام توست‌

درمان درد داروی بیمار و مبتلا

شهد لقا و باده می لعل فام توست‌

مفتاح باب جنت و دوزخ به دست توست‌

یوم الحساب بخشش و احسان مرام توست‌

دریای علم و فضل تو را نیست انتها

گنج علوم چشمه فیض مدام توست‌

گرنیستی خدای زمین و زمان که ای

گویم نه ای و خدا ذوالانام توست‌

در هر کجا که رفت سروش دلم بدید

آنجا جلوس لشکر و گرد خیام توست‌

آن کس که بین باطل و حق را کند جدا

آن عدل و داد و قدرت و رمز مرام توست‌

نشناخت کس به غیر نبی و خدا تو را

آنکس تو را شناخت خدا و امام توست‌

این شش هزار و ششصد و شصت و شش آیه ­ای

باشد کتاب و منزل و وصف مقام توست‌

آن کوثر بهشت که شهر لقا در اوست

یک قطره­ ای ز ساغر و مینا و جام توست‌

گر وحی آورد بر خاتم امین وحی

این رتبه از مقام تو باشد پیام توست‌