اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

نور چشم احمد مختار


سالروز میلاد حضرت علی اکبر علیه السلام مبارک باد!


ای ثمر نخل باغ  وحی توانا

گوهر دریای فضل حق تعالی

ای قمر آسمان خسرو بطحا

زینت عرش برین خلد مصفا

حامی دین خدا مظهر اسما

برقع چو ز روی مهر چهره گشائی

تا که به افلاکیان نور رخ بنمائی

دل ز کف عاشقان به غمزه ربائی

ساقی بزم الست عین بقائی

دل بربودی ز خلق عالم بالا

صاحب ملک وجود و افسر شاهی

بحر عطای تو هست لایتناهی

روی تو آئینه صفات الهی

دلشدگان را معین و پشت و پناهی

روح در اعضای امهاتی و آبا

کشور حسنی و پادشاه جهانی

یوسف مصر وجود کون و مکانی

کشتی توفیق حق و بحر گرانی

وجه خدای کریمی و سرّ نهانی

جان جهانی و نور دیدۀ والا

نرگس مستان و عندلیب گلستان

ساقی و جام و شراب و ساحت بستان

سبزه و صحرا و دلبر و لب بستان

مطرب و ساقی و بزم و شمع شبستان

فصل گل و پای سرو و ساغر صهبا

نور جمالت به کون گشته فروزان

لعل لبت کوثر است و روی تو رضوان

بر در عفو توئیم سر به گریبان

دست من و دامن تو ای شه خوبان

بوسه ز پای تو دل نمود تمنا

روی تو را تا سپاه زانیه دیدند

رشته الفت ز کائنات بریدند

دست ز جنگ آن سپاه شوم کشیدند

گاه سخن گفتند و گهی بشنیدند

کیست که حیران نموده شاه و گدا را

یک نفر از آن سپاه شوم جفاکار

گفت بود نور چشم احمد مختار

مظهر آیات حق قطبة الاقطار

کنز عطا پرده دار عالم اسرار

هست علی شمع بزم عترت طاها

گفت منم شمس آفتاب پرستان

در لب لعل من است چشمه بستان

خرم و خندان ز ماست طرف گلستان

مست ز پیمان ماست نرگس مستان

شبه رسولم عزیز دانه لیلی

من شرف مکه و ذبیح منایم

زینت عرش برین بدر دجایم

ساقی بزم پیمبر دو سرایم

قطره‌­ای از بحر سیدالشهدایم

بهر شهادت شدم ز شوق مهیا

غیرتش آمد به جوش آن شه خوبان

تیغ کشید از نیام شد سوی میدان

نعره کشیدی چو شیر بیشه جانان

زد به صف آن سپاه مشرک و نادان

زیر و زبر کرد آن صفوف دغا را

عاقبت از تیغ و تیر و نیزه و خنجر

گشت مشبک تن عزیز پیمبر

با لب عطشان و قلب ریش مکدر

ز عرش زین شد به فرش شاه فلک فر

غلغله افتاد در زمین و ثریا

بر سر بالین اکبر آمده سلطان

دید به خاک اوفتاده سرو خرامان

گشت کمان قامتش چو طاق نه ارکان

رأس عزیزش گرفت بر سر دامان

گفت علی جان انیس و مونس لیلی

نیست در این دشت خوفناک مقامت

خیز ز جا تا برم به سوی خیامت

چشم به راه تو است مام گرامت

کرده به پا در حریم شور قیامت

گریه کند از فراقت ای گل رعنا

گفت الهی گواهی از دل زارم

رفت ز دستم گل همیشه بهارم

ای به فدای تو جان خرد و کبارم

چون که به دل آرزوی وصل تو دارم

«قطره» چه باشد شها مقابل دریا