الهی توئی آگه از حال زارم |
سمیع و بصیری و پروردگارم |
از این گردش چرخ و دور زمانه |
به زنجیر غم روز و شبها دچارم |
توئی عالم و قادر و حی و سرمد |
که غیر از تو یار و پناهی ندارم |
ز نور تو سینای دل شد منوّر |
بود پای آن طور دارالقرارم |
شب از نوک مژگان در این دفتر دل |
که نقش جمال تو را مینگارم |
سلیمان توئی من که مور ضعیفم |
به کف دانهای بهر این ره ندارم |
برانی مرا گر تو از باب لطفت |
طبیبم بگو من کجا رهسپارم |
نپیچم رخ از آستان جلالت |
برانی اگر صد هزاران هزارم |
زبس بار عصیان به دوشم کشیدم |
دگر تاب این بار عصیان ندارم |
نشسته به رویم چو برف ندامت |
از این رو پریشان و زار و فگارم |
شوم دور هر دم از آن کاخ عزت |
نشیند عدو در یمین و یسارم |
من و آستان جلال تو هیهات |
مگر دستی از آستینت برآرم |
در آن خانۀ تنگ و تاریک و تنها |
انیسم تو باشی در آن شام تارم |
گناهم فزونتر زحد و شماراست |
که پیش قد و قامتت شرمُسارم |
بیا بگسل این پردۀ خودستائی |
ببینم رخ ماه آن هشت و چارم |
طبیب دل دردمندان تو باشی |
طبیبم تو باشی بود افتخارم |
خوش آن ساعتی روی دامان لطفت |
به یک گردش چشم تو جان سپارم |
الهی ببینم جمال تو در طور |
چه هوشی رود از کفم اختیارم |
زمام عوالم به دست تو باشد |
توئی حی و خلاق و پروردگارم |
توئی غایب از پیش چشمم ولیکن |
به هر جا تو بنشستهای در کنارم |
به انجیل و تورات و قرآن احمد |
گره باز کن امشب از کار و بارم |
الهی به زهرا و باب کرامش |
مسوزان به آتش دل داغدارم |
الهی به ذات علی قبلۀ دین |
مکن در بر دشمنان خوار و زارم |
به حق حسن مظهر جود و بخشش |
ترحم نما بر صغیر و کبارم |
به حق حسین شافع روز محشر |
ببخشا مرا تاب آتش ندارم |
خدایا به خون شهیدان کویت |
به نزد پیمبر مکن شرمسارم |
الهی به لعل لب خشک اصغر |
نظر برمدار از دل بیقرارم |
الهی چنین گوید این «قطره» هر دم |
به احسان و عفو تو امیدوارم |