اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

امروز حرم خانۀ دین رشک جنان شد


عالم پیر به یک غمزۀ مستانه جوان شد   

آنچه حق سّر نهان داشت پس پرده عیان شد

ساقی بزم به کف ساغر سرمست روان شد       

دو جهان سایه صفت از پی آن سرو روان شد

 

شاد و خرّم دل جن و بشر و خلق جهان شد

 

سرو بستان ولایت بخرامید خرامان      

آن که از نور وجودش به وجود آمده امکان

چمن آرای جهانش شده هر حوری و غلمان      

به در دولت او شاه و گدا سر به گریبان

 

تا مه برج سعادت شب آدینه عیان شد

 

ساقیا خیز بده مژده شهنشاه مبین را      

عارفا در طرب آور به فلک روح الامین را

زاهدا چیره کن از زمزمه سکان زمین را

شب عید است و برافروز چراغ دل و دین را

 

که زآئینۀ دل چهرۀ‌ خورشید عیان شد

 

چشم دل باز شد و دید که در کشور هستی        

به وجود آمده ماه حرم و دلبر هستی

سبب خلقت کونین خدا مظهر هستی      

ثمر نخل رسالت گهر و جوهر هستی

 

مرغ جانم به فضای حرمش در طیران شد

 

ملکی دید که بر عرش الهی زده پرچم   

پرچمش سایه فکنده به سر عالم و آدم

گاه در ارض و سماوات گاه در عرش معظم      

مژده می‌داد به جن و ملک و آدم و خاتم

 

شب میلاد حسین بن علی جان جهان شد

 

نور خورشید رسول مدنی جلوه گری کرد        

شده از پرده به سکان سمائی نظری کرد

محو خورشید رخش جن و ملک حور و پری کرد

چشم بگشود و در آئینه عالم نظری کرد

 

که ز جود و کرم از مرتبه بی نام و نشان شد

 

تا که خورشید رخش صبح ازل گشت هویدا      

پرتوش تافته بر لوح و قلم عرش معلا

برقع برداشت چو از چهره جهان گشت مجلا     

جن و انس و ملک و حور و پری آدم و حوا

 

به تماشای قد و قامت او پیر و جوان شد

 

چون وجودش به وجود آمده در عالم امکان       

ملک هستی شده از هستی او روضۀ رضوان

دل مجنون شده چون طرّۀ لیلیش پریشان

گو زلیخای زمان را که بیا جانب کنعان

 

یوسف مصر ملاحت سر بازار روان شد

 

بانوان حرم فخر امم سیّد لولاک  

شده از مولد شاه شهدا جمله طربناک

همه در عیش و سرور و طرب و وجد فرحناک  

آمده نزد رسول مدنی منبع ادراک

 

گفتند امروز حرم‌خانۀ دین رشک جنان شد

 

گفت آرید برم گوهر دریای ولا را       

صاحب جود و سخا و کرم و فضل و عطا را

زینت عرش برین قبلۀ ارباب وفا را     

شمع ایوان رسل آئینۀ قبله نما را

 

آن که خاک سر کویش ز کرم تاج شهان شد

 

عصمت طاهره آن مظهر الطاف سخا را

داد بر احمد مرسل گهر بحر ولا را

صاحب جود وکرم رهبر خلق دو سرا را

مهبط وحی خداوند و انیس ضعفا را

 

شاد شد احمد و بر مهر جمالش نگران شد

 

تا که در مشرق جان مهر علی کرد تجلا

بوسه‌ای از لب جان بخش حسین کرده تمنا

به لبش لب بنهاد و به رخش کرد تماشا  

زان تماشا دل سلطان مبین یافت تسلا

 

زیب دامان رسول مدنی مشک فشان شد

بگو کرده وصیت مادر تو ...


وصیت

 

چو شد از ضرب در رنجور زهرا

شده غمخانه بیت النور زهرا

 

رخش نیلی و پهلویش شکسته

حضورش آن شکسته دل نشسته

 

به زینب گفت ای دریای رحمت

به تو دادم عزیز من وصیت

 

از آن رو آفتاب مشرقینی

علی را دختری یار حسینی

 

تو کان علم و بحر بی کرانی

که بار عشق بر منزل رسانی

 

ز بعد از من تو بانوی حریمی

انیس و مونس جمع یتیمی

 

گل دستان سرای این سرایی

هَزار گلشن قل انّمایی

 

دمی بنشین برم از گنج ادراک

ز رخسارت غبار غم کنم پاک

 

مریز از دیده اشک و عقد گوهر

ز دریای عیونت نزد مادر

 

چو مرغ جسم زهرا زد پر و بال

تو ای سیمرغ جان مشکن پر و بال

 

مبادا رخ کنی از لطمه نیلی

که رخسارت ندارد تاب سیلی

 

امیر قافله سالار باشی

به بیمار پریشان یار باشی

 

عزیزم تا در آن وادی رسیدی

در آن صحرا قیام حشر دیدی

 

پی قتل حسین انبوه لشکر

به کف بگرفته اند شمشیر و خنجر

 

خلیل کربلا در آن بیابان

ذبیح الله کند قربان جانان

 

تمام یاورش با لعل عطشان

کنار بحر عطشان می دهد جان

 

بماند بی معین سلطان مظلوم

تو مانی سید سجاد و کلثوم

 

حسین شد جانب میدان روانه

ز من بشنو حدیث عاشقانه

 

عنان مرکب عشقش به کف گیر

رکابش را به صد شوق و شعف گیر

 

بگو کای شاهباز سدرۀ دین

قدم بر فرش نه از عرشۀ زین

 

بگو کرده وصیت مادر تو

ببوسم وقت رفتن حنجر تو

 

ز خورشید جمالش توشه بردار

به گرد خرمنش یک خوشه بردار

 

برای راه شام و کنج ویران

صبوری پیشه کن دریای احسان

 

به دشت کربلا با لعل عطشان

حسین قربان شود در کوی جانان

 

ز آه و ناله اطفال و زینب

مشوش گشت قلب هفت کوکب

نور مه بر صحنه غبرا متاب


نور مه بر صحنة غبرا متاب

زیب عرش افتاده بر روی تراب

 

آخر ای خورشید تابان سپهر

سایه گستر شو به روی آفتاب

 

اوفتاده در دل دریای خون

جان زهرا و روان بوتراب

 

از فغان جانگداز کودکان

رفت از دست ملائک صبر و تاب

 

قلب دریای مشیّت سوخته

از شرار آه دل‌های کباب

 

دست زینب گیسوان فاطمه

شد ز خون حلق شاه دین خضاب

 

تا قیامت محفل ماتم به پا است

از فغان زینب و آه رباب

بی‌برادر شدم و بی‌کس و بی‌یار امشب


شیعیان از ستم قوم جفاکار امشب

دخت سلطان عرب گشته عزادار امشب

 

یک نفر از سپه شوم جفاکیش نداد

تسلیت بر اسرای شه ابرار امشب

 

عترت شاه شهیدان همه محزون گریان

جمله در عیش و طرب قوم ستمکار امشب

 

اندر آن ظلمت شب هاتف غیبی می گفت

ساربان شرم کن از عترت اطهار امشب

 

این بدن زینت و بر دوش نبی داشت مکان

از چه پنهان شده از خاک و خس و خار امشب

 

بی‌کفن جسم حسین بر سر خاک افتاده

گشته محزون به جنان احمد مختار امشب

 

جن و حور و ملک و اهل سماوات علی

همه محزون و پریشان و دل افگار امشب

 

پیکر اطهر شاه شهدا افتاده است

به زمین از ستم فرقه کفار امشب

 

ابن‌سعد از طمع ملک ری و منصب و جاه

کرد پر خون دل هر ثابت و سیار امشب

 

اکبر و قاسم و عباس و علی اصغر و عون

خفته بر خاک از این فرقه اشرار امشب

 

ام لیلی نه به کف طاقت و تابست و شکیب

دارد از مرگ علی دیده درّ بار امشب

 

اندر آن خیمه که از نار ستم سوخته بود

بود پر خون دل آن غافله سالار امشب

 

زینب طاهره با شاه فلک فر می گفت

بی‌برادر شدم و بی‌کس و بی‌یار امشب

 

گفت با زینب اطهر شه اقلیم وجود

سوختی قلب علی ز آه شرر بار امشب

 

عرش و فرش و مه و حور از غم سلطان الست

در تزلزل ملک و گنبد دوّار امشب

 

نیست جر آه دل سوختگان همدم ما

مونس ما بود این چشم گهربار امشب

 

عمه امشب سر فرزند عزیز زهرا

میهمانست بر کافر غدار امشب

 

بر عزای پسر فاطمه ذرات وجود

جمله در آه و فغان چون دل بیمار امشب

 

غم و محنت شده با دلشدگان مونس و یار

از جفای پسر سعد ستم کار امشب

 

اندر این دشت فتادند شهان بی‌سر و دست

همه بی‌غسل و کفن خسرو و انصار امشب

 

قطره شد قلب نبی ز آتش آه تو کباب

گشته غمگین به جنان حیدر کرار امشب

از خون حنجر تو کنم گیسوان خضاب

دامن کشان به دامن این دشت رو کنم

با مرغ آشیان دلم گفتگو کنم

 

از هر طرف روانه شوم با دل پریش

هر لحظه ای وصال تو را آرزو کنم

 

گاهی به خیمه گهی سوی حربگاه

سرگشته هر طرف بروم جستجو کنم

 

آمد کنار نعش برادر به گریه گفت

شاه نجف کجاست تو را رو به رو کنم

 

آب روان که نیست میسر برای من

از اشک دیده جسم تو را شستشو کنم

 

از تیغ و تیر و خنجر و نوک سنان و نی

خواهم که زخم های تنت را رفو کنم

 

بر بوسه گاه جد و پدر بوسه زد بگفت

کو رأس انورت که به او گفتگو کنم

 

پرپر ببینمت گل زینب به روی خاک

بردارمت ز خاک و چو گل برگ بو کنم

 

چون نیست ممکنم که سپارم تو را به خاک

بسپارمت به خالق و آشفته مو کنم

 

از خون حنجر تو کنم گیسوان خضاب

رسوا یزید و مردم بی آبرو کنم

 

بگذارمت به دامن صحرا حسین من

افسرده سوی دیر و خرابات رو کنم

 

زهرا تو را ز خون جگر پرورانده بود

جسم تو را ببینم و من یاد او کنم

 

گر قطره ام ز آه دل زینب حزین

گلگون ز اشک دامن و روی نکو کنم