ستارة سحر من در آ ز مشرق جان
که کسب فیض کند از رخت مه تابان
تو ماه انجمن سدرة سماواتی
چه شد که از نظر دوستان شدی پنهان
سرادقات وجود از تو کسب فیض کند
که کاخ رفعت تو سرکشیده بر کیوان
تویی طبیب دل عاشقان روز الست
گناه من چه بُوَد کرده ای مرا حیران
نهال خودسری خلق را بکن از جای
تو نخل دین خدا را در این چمن بنشان
به قصر ناز نما چشم مست فتّان باز
مکان پرده نشینان ببین شده ویران
حقیقتی بشده کشف در بر قطره
که بارگاه جلال تو باشد این دل و جان