اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

صادق آل نبی گشتی شهید از زهر کین

قلزم غم زاشک چشمم طرف دامان تو شد

هر پریشان خاطری جانا پریشان تو شد

موسم گل گشت صحرا شد برای دشمنان

از برای دوستانت عید قربان تو شد

صادق آل نبی گشتی شهید از زهر کین

از جفای مشرکین ویران دبستان تو شد

گر تو را منصور از زهر جفا مسموم کرد

از جفای خائن دین هتک قرآن تو شد

جعفر صادق به حق مادرت زهرا قسم

کن فنا هر مشرکی منکر به قرآن تو شد

عید بهر شیعه آل عبا باقی نماند

چون کباب از آتش غم قلب سوزان تو شد

حجت حق حضرت صاحب زمان در ماتمت

در سحاب پردۀ غیبت پریشان تو شد

آتش این فتنۀ روشن شده خاموش کن

که مشوش قلب محزون محبان تو شد

سد راه دین نمی­گردد به غیر از اجنبی

اجنبی سد ره آئین جانان تو شد

گلشن دین می­نمی‌گردد خزان از بهر آنک

نخل دین سیراب از خون شهیدان تو شد

زآتش آهت بسوزان خرمن هر خائنی

دشمن دین منکر احکام و برهان تو شد

رونق دین خدا در سایۀ الطاف توست

هر که در بحر غم افتد دست بر دامان تو شد

منهدم گردد به حق ذات خیرالمرسلین

آن که در دور زمانه دشمن جان تو شد

قطره می­گوید که از کید اجانب سیل قهر

ای عزیز فاطمه ویرانه سامان تو شد

قامت چرخ کمان گر شده از بار الم ...

دل سرگشته نگشتی تو خبردار امشب

در جهان شور عزا گشته پدیدار امشب

گر خزان گشته گلستان نبی یاران باز

کرده طغیان به جهان فتنه اغیار امشب

همه شب غلغله در باغ ربوبیت بود

عندلیبش زچه لب بسته ز گفتار امشب

مادر دهر ز کف داده شکیبائی را

زآه جانسوز دل عترت اطهار امشب

از هیاهوی ملک در ملکوت اعلاء

چرخ قوسین فلک مانده ز رفتار امشب

ملک ارض و سماء کرده به بر رخت عزا

از غم مظهر حق سید سالار امشب

زهر منصور چنان کرده اثر در دل شاه

ریخت خون جگر از نرگس بیمار امشب

از غم مرگ پدر موسی جعفر امشب

کرده از لطمه منقش گل رخسار امشب

در عزای شه دین صادق اصحاب کساء

رایت عرش برین گشته نگونسار امشب

بهر این ماتم عظمی شه ملک و ملکوت

نیلگون کرده ز سیلی رخ گلنار امشب

در مصیبات توای کشتی بحر توفیق

شده افسرده دل حجت دادار امشب

قامت چرخ کمان گر شده از بار الم

رفته از دار فنا قافله سالار امشب

دوستان شه دین واله و حیران، نگران

به سر رهگذر کوچه و بازار امشب

«قطره» دریای عوالم به طلاطم افتاد

زآه جانسوز تو عترت اطهار امشب

پوشیده به تن رخت عزا عامی و عالم

چون مرغ شب آهنگ به گلزار بنالم

در روز پریشان و شب تار بنالم

هر لحظه کنم گریه شب و نوحه سرایم

تا صبح به گرد گل رخسار بنالم

دور از وطن افتاده و با مرغ خوش الحان

گه در چمن و گاه به کهسار بنالم

من از سرشب تا به سحر چشم به راهم

کآید سحر من گه دیدار بنالم

چون ابر بگریم زغم جعفر صادق

از ظلم ستم پیشۀ اغیار بنالم

مجروح شده سینه­ام از سودۀ الماس

گه با دل محزون رخ گلنار بنالم

مهلت ندهد دشمن خونخوار زمانی

بنشینم و با خلوتیان حرم یار بنالم

پوشیده به تن رخت عزا عامی و عالم

با عامی و عالم دل افگار بنالم

افغان نکنم بهر دل غمزدۀ خود

از بهر وصی شه ابرار بنالم

از بهر امام ششم شاه شهیدان

با قافله و قافله سالار بنالم

من خاک به سر ریزم و افغان کنم آری

گویم به که در پردۀ اسرار بنالم

هر لحظه که یاد آورم از نالۀ آهش

با اهل سماء ثابت و سیار بنالم

گه یاد نمایم ز دل جعفر صادق

گه بهر حسین عترت اطهار بنالم

گاهی بخداوند کنم شکوۀ اعدا

گه بهر اسیران گرفتار بنالم

گه فکر دل سوخته از زهر نمایم

گه لطمه زنم بررخ گلنار بنالم

من خاک بسر ریزم تا دامن محشر

از بهر غل گردن بیمار بنالم

گل خار نگردد به بر دیدۀ اغیار

«قطره» ز جفای ستم خار بنالم

موسی جعفر سرش بنهاده بر زانوی غم

صادق آل محمد قبله کروبیان

شد شهید از زهر کین مصباح عرش آسمان

رفت آن آموزگار مکتب علم لدن

بحر احسان قلب پرخون در حیات جاودان

یک دلی بی‌غم نباشد از کهین و از مهان

موسی جعفر سرش بنهاده بر زانوی غم

قامت معصومه خم گردید از بار الم

شد جهان ماتمکده از نالۀ اهل حرم

شد زعدلش واژگون قصر خطا کاخ ستم

صبر و طاقت داده از کف از غمش پیر و جوان

دل او ز تیر طعنه شده همچو لجّۀ خون

دل شیعیان از این غم شده غرق خون پریشان

که به فصل گل خزان شد هله بوستان جانان

که نموده است پرپر گل بوستان زهرا

چه قیامتی به پا شد ز فغان عندلیبان

دل صادق محمد ز جفا و زهر کینه

شده غرق خون و مجروح ز جفا و ظلم عدوان

شده زآه آتشینش دل عالمی مشوش

دل عالمی مشوش شده زآه اهل عرفان

چه قیامتی به پا شد ز قیام این قیامت

که ز نای نی شنیدم به دو صد دلیل و برهان

که امام حق مطلق شد از این سرای فانی

قد سرو بوستانش شده خم چو طاق ارکان

چو روان عالم کن ز حیات دست شسته

که اقامۀ عزا شد به تمام ملک امکان

دل او ز تیر طعنه شده همچو لجّۀ خون

که به جای اشک خون ریخت به خط عذار و مژگان

به خدا شکسته قلبی که کنوز علم دین بود

بود این خزینه مبدأ که نزول کرده قرآن

در علم باز کرده به رخ تمام عالم

اثرات بندگیّ‌اش بود این کتاب ادیان

که سرشک چشم «قطره» شده همچو سیل جاری

ز برای قلب مجروح شده مرهم دل و جان

به سحاب غیب پنهان شده مهر آفرینش

که بسوخت آتش هجر دل کافر و مسلمان