مشکلات تو حل شود به خدا
گر تلاوت کنی حدیث کساء
خاتم مرسلین رسول خدا |
سید کائنات بحر عطا |
یک جهان جسم روح پویا شد |
بهر دیدار حضرت زهرا |
سایبان جهان و سایه نداشت |
آفتاب است عالم الاسماء |
آمد و گفت شمسۀ آفاق |
بحر توحید ربک الاعلی |
گفت ای روح سیزده قالب |
چهارده قاف را تویی عنقا |
چون که افسرده خاطرم آور |
از سرا پردۀ جلال کسا |
رفت آورد مجد علم کسا |
در حضور پیمبر دو سرا |
از بتول آن کسا گرفت رسول |
رفت تحت کسا حبیب خدا |
مجتبی از در آمد و گفتا |
السلامُ علیک یا ا ُمـّا |
عطر و مشکات عود مشک ختا |
میوزد از بهشت روح افزا |
به مشامم رسد ز هر جانب |
بوی جدم نبی ذوالاعلا |
گفت با مجتبی بتول آری |
در کسا هست عروة الوثقی |
مخزن علم و حلم رفت و بگفت |
السلامُ علیک یا جدّ ا |
اذن فرما خدیو ملک وجود |
تا که آیم در استوای کسا |
اذن بگرفت خرم و مسرور |
رفت نزد خبیر من والا |
از ثری تا سرادقات حجب |
گوش کن این حدیث حرف ندا |
در کسا بود سید ثقلین با حسن روح عالم کونین |
|
آفتاب فروغ شمس قدم |
زده بر خانه و حریم قدم |
آن حسین بود نور چشم بتول |
روح امکان قبلۀ عالم |
به وجود آورد اگر خواهد |
هر دمی صدهزار عیسی دم |
دیدهاش تا فتاد بر مادر |
جلوهگر شد برش بهشت ارم |
السلامُ علیک مام گرام |
میوزد عطر از گل خاتم |
چون در اینجا نزول وحی شود |
گفت آید نسیم باغ ارم |
مشک ساید امین وحی مگر |
بهر آن طره خم اندر خم |
گفت آری سپهر جود و عطا |
کعبۀ دین و دل ولی نعم |
در کسا صاحب کسا باشد |
عطر و مشک است ز آن گل مریم |
شاه دین رفت گفت با خدا |
السلام و علیک صبح قدم |
اذن بگرفت شاه مظلومان |
رفت در پیشگاه فخز امم |
مژدهای میدهم تو را امروز |
من به چشم روان دل نگرم |
در کسا بود سید ثقلین با حسین و حسن ضیاء دو عین |
|
شاه مردان علی ولی امم |
آمد و گفت کی مرا همدم |
در حریم تو میوزد جانا |
بوی عطر و گلاب از خاتم |
نور از فرش میرود بر عرش |
تیره گردیده نیـّر اعظم |
ابن عمم صراط عالمیان |
سایه افکنده بر سرم این دم |
غنچۀ لعل بسته باز نمود |
گفت تحت کسا بود خاتم |
مژدۀ وصل از بتول شنید |
مرتضی رفت نزد فخر امم |
السلامُ علیک یا مولا |
ای تو را کائنات خیل و خدم |
اذن فرما که تا شوم داخل |
شهر علمی تو باب علم منم |
گفت احمد علی امام مبین |
تو صراطی بحر جود و کرم |
بزم ما از تو میشود روشن |
نام تو هست زینت خاتم |
مژدهای میدهم تو را امروز |
نیست در کار عشق لا و نعم |
در کسا بود سید ثقلین نفس پیغمبر و علی، حسنین |
|
فاطمه مظهر توانائی |
مظهر علم و علت غائی |
قائم و دائم و قیام و قدم |
به جهان میدهد توانائی |
چهار ارکان علم لایدرک |
کرده اندر کسا خود آرائی |
آمد و گفت یا نبی الله |
نور چشم فروغ بینائی |
سید انبیاء شفیع جزا |
مجمع علم وحی یکتائی |
السلامُ علیک مظهر هو |
مظهر هو و سر اسمائی |
اذن فرما که تا شوم داخل |
در کسا ای مرا توانائی |
اذن حاصل نمود داخل شو |
در حضور علی اعلائی |
بنوشته عیان به لوح و قلم |
در سرا پردۀ تجلائی |
در کسا بود سید ثقلین علی و فاطمه حسن و حسین |
|
جبرئیل امین کاخ جلال |
گشت آگه ز سرّ احمد و آل |
ملتجی گشت گفت یا ربـّا |
ای خداوند قادر متعال |
اذن فرما روم حضور نبی |
که شوم محرم حریم جلال |
از مقام جلال وحی آمد |
نزد احمد برو به عز و مقال |
آمد از عرش در سرای بتول |
گفت کی صاحب سریر منال |
از حجابات غیب وحی آمد |
که سلامی رسان به احمد و آل |
جبرئیل امین به خود بالید |
چه مبارک مرا بود اقبال |
السلامُ علیک آل الله |
پنج ارکان کعبۀ آمال |
اذن فرما برای درک حضور |
در کسا آیم ای جمیل جمال |
طوق طاعت به گردن افکندم |
بهر خدمت برای درک کمال |
من از این آستانه روز الست |
کردهام کسب علم فضل کمال |
جبرئیل امین و مرغ حیات |
این ترانه سرود با اجلال |
در کسا بود سید ثقلین پیک حق فاطمه علی حسنین |
|
مصطفی گفت کی خدای جهان |
توئی خلاق و خالق و سبحان |
فیض رحمانی و رحیمی تو |
همچو ذات تو هست بی پایان |
من که عبد توام تو مولائی |
هستیام دادهای تاج نشان |
تو کریم قدیم الاحسانی |
که مرا خواندهای تو در قرآن |
من محمد ولی رسول توام |
چون کنم شکر لطف این احسان |
پس ندا آمد از حجاب حجب |
خاتمی بر تمام انس و جان |
دو جهان قطرهای ز بحر تو است |
مالک ملک و صاحب ادیان |
ذات تو شد مسبب خلقت |
ور نه عالم نبود کون مکان |
گفت حق با ملایک ملکوت |
بود کنزی مرا ز خلق پنهان |
پنج آئینه چهارده مرآت |
وجه باقی مرا دهند نشان |
امر و نهیم همه به دست تو است |
کاخ ظلم و ستم کنی ویران |
از ملک، جن و انس و دیو و دد |
در شناسائیت همه حیران |
بهر این پنج تن خلایق را |
میدهم من نجات از نیران |
تو و مولا به بحر کن باشید |
نوح فلک نجات کشتیبان |
شفعا در جزا و روز حساب |
فاطمه هست سیزده ارکان |
همه ماسوا چنین گویند |
که ندیدی ببین عیان نهان |
در کسا بود سید ثقلین قطره با شش عوالم بحرین |
مجتبی امام سبط اکبر شاه |
از رموز غیب کاینات آگاه |
دل به مهر حق بسته نخلۀ گلشن رسته نور چشم زهرا |
|
بعد شاه مردان والی ولا بوده |
پردهدار اسما سرّ لا یری بوده |
یار و یاور دین بود شمع جمع آئین بود نور چشم زهرا |
|
از دم روانش بحر علم جاری |
کشتزار دین را کرده آبیاری |
نخل دین شده سیراب روی شه شده مهتاب نور چشم زهرا |
|
صد هزار عالم بوده در پناهش |
نیروی ملایک لشگر سپاهش |
حکمران عادل بود میر هر سلاسل بود نور چشم زهرا |
|
دست کبریائی چون در آستین داشت |
هستی عوالم در کف ونگین داشت |
بحر حلم را گوهر کاخ علم را دلبر نور چشم زهرا |
|
بس که دلربا بوده در مقام عزّت |
بندۀ خدا بوده مظهر سعادت |
دشمنان حسد بردند قلب شاه آزردند نور چشم زهرا |
خواهر نکو فر زینب خوش انفاس |
سینه گشته مجروح از سوده الماس |
با خبر غزالان کن خیز فکر درمان کن خواهر وفادار |
|
شد گه جدائی نور هر دو عینم |
چهرهات شده زرد از غم حسینم |
بین تو قلب مجروحم نور دیده و روحم خواهر وفادار |
|
آمده به لب جان ای عزیز زهرا |
مونس یتیمان شمع محفل ما |
روز عید قربان است خاطرت پریشان است خواهر وفادار |
|
رحلت رسول و قتل مجتبی شد |
وقت سوگواری ماتم و عزا شد |
خواهر نکو منظر بضع ساقی کوثر خواهر وفادار |
|
طشت را مهیا کن عزیز زهرا |
رخت غم به بر کن زینب نکوخواه |
طشت میشود گلگون صبر کن مشو محزون خواهر وفادار |
|
سینه داغ دارد همچو لاله در دل |
«قطره» زین دو ماتم کار گشته مشکل |
لب ببند از ماتم عالم شده درهم خواهر وفادار |
هفتم صفر، سالروز شهادت سبط اکبر، حسن بن علی المجتبی تسلیت باد.
ای نهال گلشن پروردگار فاطمه |
در گلستان رسالت گلعذار فاطمه |
زهرۀ زهرای دل لیل و نهار فاطمه |
شمع بزم دلبران یار و تبار فاطمه |
آفت صبر و توانائی قرار فاطمه |
|
هر دمی از گلشن روی تو میآید نسیم |
آن نسیم جان فزای تو شده ما را قسیم |
جنت عشاق باشد لعل میگون نسیم |
ریزه خوار خوان احسان تو باشیم از قدیم |
پیر و برنا کردهایم عزم دیار فاطمه |
|
ای صراط دین حق آئینۀ روی نبی |
کوثر جنات و تجری خال هندوی نبی |
آفتاب برج دانش خلـُق نیکوی نبی |
بر مشام جان رسد از زلف تو بوی نبی |
میوۀ نخل ولایت اقتدار فاطمه |
|
خوشه چین خرمنت گردیده جبریل امین |
قاسم الارزاق عالم پیشوای مسلمین |
دست یکتائی حق باشد تو را در آستین |
دیده بگشای عاشقان را بر سر کویت ببین |
روح و جسم ممکناتی غمگسار فاطمه |
|
ای امام مقتدای عالم ملک وجود |
در دبستان تو جبرائیل در حمد و درود |
گاه در تکبیر و گاهی در قیام و گه سجود |
علم ادیان آمد از لطف تو از نسج وجود |
این بود سرمایۀ عز و وقار فاطمه |
|
در بساط قرب حق نام تو باشد مجتبی |
پای تا سر غرق در دریای عفوی و عطا |
تو طبیب دردمندانی و به هنگام دعا |
گر نباشی ناخدا کشتی ما گردد فنا |
سبزۀ خط تو باشد سبزه زار فاطمه |
|
با چنین قدرت نمیدانم چرا از زهر کین |
گشتهای سلطان خوبان با غم محنت قرین |
شد دلت مجروح از جور جفای مشرکین |
از مصیبات تو زینب گشت با غم هم قرین |
شد پریشان دختر نسرین عذار فاطمه |
|
یک طرف کلثوم و زینب دیده گریان غمگسار |
یک طرف شاه شهیدان داده از کف اختیار |
یک طرف اطفال محزون تو از خرد و کبار |
دیده گریان در کنارت همچو ابر نو بهار |
سیل شد جاری ز کوه و چشمسار فاطمه |
|
اشک غم جاری بود از نرگس فتانهات |
گاه محزونم ز دست دشمن کاشانهات |
گاه مجنونم برای مرقد ویرانهات |
در تب و تاب است گـِرد شمع تو پروانهات |
سوختند از آتش کین قلب زار فاطمه |
|
یادم آمد آن دمی زینب به آه و شور و شین |
از حرم آمد به بالین عزیز خانقین |
دید روی خاک و خون افتاده شمس مشرقین |
گفت روح و جسم و جان عالم هستی حسین |
روز و شبها منزلت بودی کنار فاطمه |
|
زینب آن جسم لطیفش را چو جان در بر کشید |
شربت شهد لقای شاه مظلومان چشید |
لحظهای با آن بدن میبود در گفت و شنید |
پس ز حلقوم بریده آه جانسوزی شنید |
این تو و این کودکان اشکبار فاطمه |