نور مه بر صحنة غبرا متاب
زیب عرش افتاده بر روی تراب
آخر ای خورشید تابان سپهر
سایه گستر شو به روی آفتاب
اوفتاده در دل دریای خون
جان زهرا و روان بوتراب
از فغان جانگداز کودکان
رفت از دست ملائک صبر و تاب
قلب دریای مشیّت سوخته
از شرار آه دلهای کباب
دست زینب گیسوان فاطمه
شد ز خون حلق شاه دین خضاب
تا قیامت محفل ماتم به پا است
از فغان زینب و آه رباب
شیعیان از ستم قوم جفاکار امشب
دخت سلطان عرب گشته عزادار امشب
یک نفر از سپه شوم جفاکیش نداد
تسلیت بر اسرای شه ابرار امشب
عترت شاه شهیدان همه محزون گریان
جمله در عیش و طرب قوم ستمکار امشب
اندر آن ظلمت شب هاتف غیبی می گفت
ساربان شرم کن از عترت اطهار امشب
این بدن زینت و بر دوش نبی داشت مکان
از چه پنهان شده از خاک و خس و خار امشب
بیکفن جسم حسین بر سر خاک افتاده
گشته محزون به جنان احمد مختار امشب
جن و حور و ملک و اهل سماوات علی
همه محزون و پریشان و دل افگار امشب
پیکر اطهر شاه شهدا افتاده است
به زمین از ستم فرقه کفار امشب
ابنسعد از طمع ملک ری و منصب و جاه
کرد پر خون دل هر ثابت و سیار امشب
اکبر و قاسم و عباس و علی اصغر و عون
خفته بر خاک از این فرقه اشرار امشب
ام لیلی نه به کف طاقت و تابست و شکیب
دارد از مرگ علی دیده درّ بار امشب
اندر آن خیمه که از نار ستم سوخته بود
بود پر خون دل آن غافله سالار امشب
زینب طاهره با شاه فلک فر می گفت
بیبرادر شدم و بیکس و بییار امشب
گفت با زینب اطهر شه اقلیم وجود
سوختی قلب علی ز آه شرر بار امشب
عرش و فرش و مه و حور از غم سلطان الست
در تزلزل ملک و گنبد دوّار امشب
نیست جر آه دل سوختگان همدم ما
مونس ما بود این چشم گهربار امشب
عمه امشب سر فرزند عزیز زهرا
میهمانست بر کافر غدار امشب
بر عزای پسر فاطمه ذرات وجود
جمله در آه و فغان چون دل بیمار امشب
غم و محنت شده با دلشدگان مونس و یار
از جفای پسر سعد ستم کار امشب
اندر این دشت فتادند شهان بیسر و دست
همه بیغسل و کفن خسرو و انصار امشب
قطره شد قلب نبی ز آتش آه تو کباب
گشته غمگین به جنان حیدر کرار امشب