اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

رفت به دریا و تشنه کام برون شد

قامتم از بار رنج و غصه کمان شد

مادر گیتی به حال من نگران شد

دجلۀ خون شد دلم ز تیر ملامت

اشک غم از دیده­ام چو سیل روان شد

رفت زدستم گل همیشه بهارم

با که بگویم کجا برفت و چسان شد

هر که سفر می­رود مگر که نیاید

خواب یقین بوده­ام زدیده نهان شد

مرغ جوانی که رفت باز نگردد

گو که نیامد چرا فصل خزان شد

هرچه نشستم به کنج خانه‌ی عزلت

یار که از در نشد مرور زمان شد

گرگ اجل در کمین نشسته خدا را

می­بردم گر زکف شکیب و عنان شد

راه خطرناک و توشه‌ای به کفم نیست

طی منازل کنم که وقت اذان شد

خرمن طاعات من به باد فنا رفت

مرغ اجل از پی‌ام چو برق روان شد

پی به خراباتیان بردم و دیدم

زاشک بصر کوی صبر من زمیان شد

مور کجا پی برد به جاه سلیمان

در خور ما نیست آن چه بوده و آن شد

رتبۀ ‌انسان به عقل و عشق بسنجید

هر که زهستی گذشت جان جهان شد

آن که علی خوانده بود خسرو ناسش

پرچم نصرت به کف گرفت و روان شد

آن که حسین را انیس و یار و معین بود

رفت به دریا و تشنه کام برون شد

آب میسر مگر نبود و لیکن

آب چو شد از کفش زغم نگران شد

رفت که آب آورد برای عزیزان

جان گرامش فدای جان جهان شد

ماه بنی هاشمی زفتنۀ اعدا

کشته ز شمشیر و تیغ و تیر و سنان شد

آن که قیامت قدش بـُدی زقیامت

گلشن عمرش زابر تیره خزان شد

در دم رفتن به ناله گفت برادر

آی و ببین قامتم زفتنه کمان شد

همچو شهیدی ندیده مادر ایّام

خاک مزارش دوای درد گران شد

 

به دل داغی مرا باشد زطفل شیرخوار تو

الا ای بلبل نالان خزان شد لاله زار تو

مبدّل شد به ناکامی چرا فصل بهار تو

بیا بلبل به طرف بوستان لختی تماشا کن

ببین سروی فتاده در کنار جویبار تو

الا ای باغبان سدرۀ اورنگ مشتاقان

نیامد از چه رو از ساحت بستان هزار تو

بیا در طرف بستان و نظر بر سرو و نسرین کن

زبی آبی شده پژمرده یاس و سبزه­زار تو

زگلچین با دل افسردۀ سرگشته پرسیدم

ز خون آلوده گردیده چرا لعل عذار تو

برو ای بلبل نالان به دشت کربلا بنگر

فتاده در میان دجلۀ خون تاجدار تو

زآه آتشین می­گفت هردم یا اخی ادرک

فتاده دست صیّادان ببین سردار و یار تو

صبا یک دم برو در خیمه سلطان مظلومان

بگو از خیمه بیرون آی دارم انتظار تو

به روی خاک افتاده کنون سقای طفلانت

قیامت کن زقامت تا ببینم من عذار تو

برادر جان برس در وقت جان دادن به فریادم

که شد این جان شیرینم برادر جان نثار تو

ندارم آرزوئی در دلم جز دیدن رویت

بیا تا یک دمی مأوا نمایم در کنار تو

برادر رفتم از دنیای فانی با لب عطشان

ولی جاری بود آب روان در جویبار تو

مبر جسم مرا در خیمه‌گه تا حالتی دارم

خجالت می­کشم از دختر نالان زار تو

به هجران تو دیدی عاقبت من مبتلا گشتم

خوش آن ساعت که من باشم برادر در جوار تو

نشاندم نخلۀ غم را به قلب خواهرم زینب

ولی محزون و گریانم زچشم اشکبار تو

سپند آسا بسوزم در میان مجمر عشقت

به دل داغی مرا باشد زطفل شیرخوار تو

بیا ای شاه خوبان وقت جان دادن به بالینم

که من یک «قطره»ای باشم ز ابر نو بهار تو

 

در مصیبت علی اصغر علیه السلام

ظلم مگر در جهان حساب ندارد

اصغر لب تشنه صبر وتاب ندارد

کودک شیرین زبان بگو گنهش چیست

کز اثر تشنگی است خواب ندارد

بهر چه آن نازنین قرار نگیرد

شیر به پستان خود رباب ندارد

این که بود طفل شیرخوار حسینی

بهر خدا جز دل کباب ندارد

بس که زده دست و پا برای شهادت

داده زکف تاب و اضطراب ندارد

هست مرا از شما سپاه سؤالی

این یم و دریا مگر که آب ندارد

حجت کبرای حق بود لب عطشان

جز هدف تیرکین جواب ندارد

آب زپیکان تیر حرمله نوشید

کرد تبسم خبر رباب ندارد

دیدۀ زینب برای آن گل رعنا

از سرشب تا سحر که خواب ندارد

گر که بود شیرخوار در ره جانان

از سرو جان دادن اجتناب ندارد

«قطره» فرو رفته‌ای به بحر تفکر

ماتم اصغر بدان حساب ندارد

 

آخر این کودک دل باخته مهمان شماست

ای که در روی تو آثار جلالت پیداست

لب لعل نمکین تو دُر و گوهر زاست

شانه بر طره زلف تو زده حور و پری

که فضای چمن باغ جنان مشک اساست

تو طبیب دل افسرده دلانی جانا

داروی مهر تو بهر دل بیمار دواست

چون که از سیلی غم عارض تو گشته کبود

که سراسیمه دل اهل حریم طاهاست

از برای تو عزیز دل شاه شهدا

غرق در بحر ببین مردمک دیدۀ ماست

حجّت‌ روز جزا نخل حسین را ثمری

زاه جان سوز تو افسرده علی و زهراست

تو که میراب بقائی زچه رو تشنه لبی

که لب لعل تو از خون جگر خون بالاست

نرگس مست تو آلوده شد از خون گلوت

زبرای تو مشوّش دل سلطان جزاست

مس کوی دل ما آب شد از آتش آب

کار بس مشکل و حلال مسائل اینجاست

میزبان تو زکف داد شکیبائی را

کار از دست شده، فتنۀ اعدا سرپاست

آخر ای غنچۀ لب‌بسته گناه تو چه بود

کام خشک تو علی جان هدف تیر بلاست

گر زخوناب جگر زلف تو گردید خضاب

زبرای تو به هر خیمه قیامت برپاست

داد مظلومی تو کوی شکیب از جا کند

که چه شوریست در این کشور هستی سرپاست

اگر از تیر جفا هستی تو رفت به باد

ببین از خون گلوت قائمۀ دین برپاست

خوش تماشا کن ای مردمک دیدۀ ما

طفل عطشان حسین ابن علی محو لقاست

شاه آورد به میدان غزا اصغر را

گفت کی قوم علی را سر تسلیم و رضاست

مگر ای قوم دغا بر دلتان رحمی نیست

آخر این کودک دل باخته مهمان شماست

آن زمان حرملۀ شوم جفاکار لعین

کرد کاری که به پا در دو جهان شور و عزاست

دست سلطان قدم گشت زخونش رنگین

که هنوزم اثر خون ز زمین تا به سماست

جان او گشت نثار قدم حضرت دوست

که در این رتبه علی شافع امّت به جزاست

«قطره» چون ابر بریز اشک تأثر ز بصر

گریه بر اصغر محزون شهید عقده گشاست

 

مکن گریه جانم فدایت علی جان

چرا اصغر من نخوابی تو امشب

عزیز دلم مست خوابی تو امشب

چو شاخ گلی از نسیم سحرگاه

به گهواره در پیچ و تابی تو امشب

مزن ناخن امشب به پستان مادر

که در سینه شیری نیابی تو امشب

به گلبرگ روی تو شب زنده دارم

که تا نور چشمم بخوابی تو امشب

نشسته به گلگشت روی تو شبنم

از این است در اضطرابی تو امشب

مکن گریه جانم فدایت علی جان

زسوز عطش گر کبابی تو امشب

گهی ناله گاهی تبسم نمائی

گهی تشنه گه کامیابی تو امشب

تمنایم از روی ماه تو این است

که از من دمی رخ متابی تو امشب

برای من ای عندلیب حسینی

که بهتر زمشک و گلابی تو امشب

بریز از بصر اشک غم قطره قطره

کزین لحظه بی صبر و تابی تو امشب