سرمهی دیدهی ما خاک سرای تو بود
دیده روشن ز مه بدر دجای تو بود
روح از عالم امر است مجرد آری
روح از ظلمت انوار ملای تو بود
از فروغ رخ سیمای تو در کعبهی دل
این نوا قبله حاجات منای تو بود
طاق افلاک حرم را که مهندس زده است
آن مهندس به خداوند خدای تو بود
زینت قائمه و جلوهی خورشید وجود
ذرّهی گرد و غبار کف پای تو بود
من در این وادی حیرت نگرستم دیدم
برتر از عرش برین کاخ منای تو بود
این بود نکتهی سربسته خلقت آری
خلقت عالم و آدم ز برای تو بود
لطف و احسان وکرم جود و سخا و بخشش
از قدم تا به جزا مشی و بنای تو بود
کفش دار حرم قدس تو جبرائیل است
که به تسبیح و ثنا تحت لوای تو بود
خوش به احوال مریضی که طبیبش باشی
مرهم سینه مجروح دوای تو بود
آن که بیمار تو باشد پی درمان نرود
فخرش این است که در دار شفای تو بود
زائر کوی تو سرمایه چه دارد؟ دیدم
به کفش راحله از خوان عطای تو بود
ذره از پرتو خورشید ندارد خبری
محو سیاره خورشید لقای تو بود
هر کجا رفتم و در سیر ببینم دیدم
در دل آئینه دل قبله نمای تو بود
دیدن زائر خود می کنی اندر دم نزع
چون ز اقلیم صفا مهر و وفای تو بود
هر که شد زائر کوی تو یقین می دانم
چشم حق دارد و بینا و گدای تو بود
این همه نقش و نگاری قلم صنع کشید
حکم تقدیر تو را امر قضای تو بود
به خدائی که بود خالق ملک و ملکوت
چون خدا هست بقا وجه بقای تو بود
صفت و منزلت و قدر تو در قرآن است
این همه منزلت و قدر برای تو بود
تو غریب الغربایی و انیس الضعفا
کون مستغرق دریای بقای تو بود
آن چه پیچیده در این عالم ملک و ملکوت
فاش گویم به خداوند صدای تو بود
آفرین گفت به ذات تو خداوند احد
بحر یک قطره ز دریای عطای تو بود