اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

رسید مژده ...

 

رسید مژده ای از پیشگاه حی مجید

ز آسمان رسالت عیان شده خورشید

 

قیام فاطمه بود از قِدَم ولی امروز

دمید صبح فروغش ز مشرق توحید

 

جهان و هر چه در او هست طور سینا شد

ز طور فاطمه موسی ندای حق بشنید

 

بتول زهرۀ زهرای آسمان ولاست

جهان که ذره بود در مقابلش خورشید

 

به آستانۀ زهرا ساکنین ارض و سما

گشوده دست طلب، باز کرده چشم امید

 

تمام خیل رسل اولیا در این کِشته

ز بدو عالم کونین خوشه چین گردید

 

امین منزل درگاه فاطمه شب و روز

که در بر ملکوت سما به خود بالید

 

رخ غلام، سیاه است خواجه می داند

سفید موی سیه چهره است و عبد و عبید

 

ز بحر فیض بخواه قطره آنچه می خواهی

کسی ز درگه زهرا نمی رود نومید


وجه سرمد


کیست این بانو که عالم ریزه خوار خوان اوست

گفتمش عالم غریق بحر بی پایان اوست

 

کیست این قدرت که حکمش جاری و ساری بود

گفتمش کون و مکان چون گوی در چوگان اوست

 

کیست این ناطق که عالم را مسخر کرده است

گفتمش گردون مدار کون در فرمان اوست

 

کیست این دستی که ما فوق ید بیضا بود

گفتمش موسی به سینا واله و حیران اوست

 

کیست آورده به عالم یازده عیسی دمی

گفتمش آورده زهرا هر دو عالم زآن اوست

 

کیست این فرمانده کل قوای کائنات

گفتمش جان جهان در قبضه فرمان اوست

 

کیست در خلوت سرای وحی کس را راه نیست

گفتمش پیک خداوند جهان دربان اوست

 

کیست این مظهر که اسمش فاطر اسما بود

گفتمش علّم لنا در مکتب عرفان اوست

 

کیست این در ماورای کون در ذکر و ثناست

گفتمش تسبیح لایدرک لنا سبحان اوست

 

کیست این روحی که در جسم تمام کائنات

گفتمش در قالب کونین روح و جان اوست

 

کیست این آورده هشت و سه صراط مستقیم

گفتمش این هشت و سه عدل است حق میزان اوست

 

کیست این دارد خبر از متن بطن کل شیء

گفتمش قلب عوالم ظاهر و پنهان اوست

 

کیست این قطبی که اقطار مدار انجم است

گفتمش عرش معلا طارم ایوان اوست

 

کیست این ناطق که در هر منطقی گویا بود

گفتمش تسبیح عالم وصف الرحمن اوست

 

کیست این می گفت قالوا را بلی او در الست

گفتمش قالوا بلی سر ضمیر آن اوست

 

کیست این نوحی که کشتیبان این طوفان شده

گفتمش صدها هزاران نوح کشتیبان اوست

 

کیست این کوکب که صد خورشید آرد از افق

گفتمش یک ذره این خورشید در کیوان اوست

 

کیست این در علم و دانش فهم بی مثل و مَثَل

گفتمش علم لدن در دفتر دیوان اوست

 

کیست این در مشرق ابدا علم افراشته

گفتمش صاحب علم شاهنشه خوبان اوست

 

کیست این کوثر که در جنات تجری جاری است

گفتمش این کوثر و تسنیم از رضوان اوست

 

کیست این در لایری مسجود در حمد و ثناست

گفتمش آنجا حریم قرب بی پایان اوست

 

کیست این آویزه عرش الهی جلوه گر

گفتمش این جلوه از مصباح نور افشان اوست

 

کیست این قندیل شد آویز صدر المنتهی

گفتمش در او فروغ چهره تابان اوست

 

کیست این صدیقه کبری که وجه سرمد است

گفتمش این وجه سرمد جلوه فتان اوست

 

کیست این نخلی که دارد غنچه بی خار و خسش

گفتمش این غنچه بی خار در بستان اوست

 

کیست این نازل شده قرآن به شأنش در ازل

گفتمش ام الائمه علم از ارکان اوست

 

کیست این مظهر که همتایش نباشد در جهان

گفتمش غیر علی نبود کسی هم شان اوست

سرچشمه حیات


کانون علم حقم و سرچشمه حیات

سرچشمه بقایم و بخشنده حیات

 

زهرای طهر طاهرم و فاطمه لقب

مصباح وجه جلوه ام و روح طیبات

 

در آن حرم که از نظر خلق غایب است

آن جا مقام قرب بود قصر عالیات

 

خواهی اگر مرا بشناسی بگویمت

درکفه کفایت حکمم بود برات

 

من آن کتاب منزل علم لدنیم

دریای علم و فلک نجاتم به کائنات

 

صبار صبر و سیده هر دو عالمم

آئینه ام مقابل خورشید مهر ذات

 

صاحب سریر و دولت بی انتها منم

بنیان گذار عالمم و مظهر صفات

 

زهرای خاتم و ولی الله را معین

معراج وحی غیبم و در غیب ممکنات

 

گر من نمی شدم سبب خلقت وجود

عالم نبود و کشتی و نوح و سرادقات

 

در طارم سپهر حقیقت زدم علم

با دست قدرتی که کنم دین حق ثبات

 

من آن امانتم که خدا داد بر رسول

نه لوح بود و کرسی و اجسام و طیبات

 

نام مرا به لوح عوالم نوشته حق

مشکل گشای عالم و حلال مشکلات

 

ما آن حقیقتیم که در شأن ما خدا

آورده قطره سوره قرآن و محکمات

 

روز جزا حساب تمام جهانیان

در امر و حکم ماست کتاب محاسبات

از جفای مشرکین قلبت شکست ...


ای فروغ انجمن آرای من

نور چشم و دیده بینای من

 

روشنی بخش جهان سرمدی

راحت جان و روان احمدی

 

فاطمه ای فاطر اسماء دین

ناخدای کشتی دریای دین

 

چون ستایش می کنی خلاق را

کرده ای روشن همه آفاق را

 

از جفای مشرکین قلبت شکست

بر رخ خورشید گرد غم نشست

 

رفتی و جانا ببین غمدیده ام

سیل اشکم میچکد از دیده ام

 

تا که رفتی از بر ای آرام جان

تیره شد خورشید و روی آسمان

 

فاطمه حلال هر مشکل تویی

کشته ایجاد را حاصل تویی

 

چتر ماتم بر فلک شد استوار

خون چکید از دیده ابر بهار

 

کودکانت را پریشان کرده ای

مرتضی را مات و حیران کرده ای

 

شد خزان فصل خزان گلزار تو

غرق خون شد کودک گلنار تو

 

سایه ات کی رفته زهرا از سرم

ز آه طفلانت پریشان خاطرم

 

لطمه بر خورشید اسما کس نزد

بر رخ گلبرگ زهرا کس نزد

 

آن ستمگر بزد بر مقنعه

نیلگون شد روی مهر و قائمه

 

بس چکید از ابر دیده سیل خون

قطره شد دریای وحدت نیلگون

علی آمد کنار قبر زهرا ...


روان شد مرتضی با قلب پر غم

به سوی کعبه مقصود عالم

 

علی آمد کنار قبر زهرا

دل مجنون او گم کرده لیلا

 

نشسته با دل محزون و خسته

کنار مرقد پهلو شکسته

 

بگفتا یک جهان جان من این جاست

فروغ دیده، جانان من این جاست

 

خزان آمد به سوی بوستانم

که ویران کرد باغ و آشیانم

 

برون آور سر از خاک و نظر کن

شب آدینه را با ما سحر کن

 

تمام کودکانت قلب رنجور

پریشان در حریم وادی طور

 

چه طوری صد هزاران پور عمران

در این وادی بود سر در گریبان

 

ببین رخسار طفلانت شده زرد

نشسته بر جمال کودکان گرد

 

برای زینبین و قلب زهرا

ز اشکش دامن دل کرد دریا

 

ز بوی تربت زهرای اطهر

مشام جان عالم شد معطر

 

شود یک قطره اشک سوگواران

که زاد راه انس و خلق امکان