چو آن خورشید ذات از مشرق ابدا مصور شد |
ندای احسن للخالقین از پیک داور شد |
از آن خورشید ذاتش پرده را بگرفت چون مولا |
زمین و آسمان و عرشِ امکان منور شد |
هرآنچه بود پنهان در حجاب غیب لا حدی |
که در طور سماوات الهیت مصور شد |
ز بدو خلقت عالم برای دعوت مخلوق |
ولی الله مطلق مظهر جانان مقرر شد |
به کف کفه کفش روان آفرینش بود |
که از نام و نشان فیاض و فیض و ذره پرور شد |
علی عالی اعلا، ولی مطلق سرمد |
امام ظاهر و باطن معین هر پیمبر شد |
کتاب اعظم اسم طلسم ربک الاعلی |
که در مدح و ثنایش شاهدم الله اکبر شد |
خدا را با که گویم مهبط سرّ الهی را |
که ذات اقدسش در عالم کونین مصدر شد |
زعطر غنچه طوبای جنات لقای حق |
بهشت جاودان خالق یکتا معطر شد |
هر آنکس زد بطرف دامن آل عبا دستی |
به خلق ماسوی و عالم ایجاد رهبر شد |
بهر امکان که سیمرغ روانم رفت میدیدی |
عیان روی علی مرتضی ساقی کوثر شد |
علی عالی اعلا، کفیل و علت خلقت |
به فرق ماسوی الله آفتاب سایه گستر شد |
علی را با زبان کبریائی گر خدا خوانم |
که از این نفس میترسم بگوید قطره کافر شد |
کس نیابد راه در غیب علی مرتضی |
ماورای ملک امکانست و لا یُدرَک لنا |
تو به شهر دل نرفتی ساکن آب و گلی |
شهر دل باشد صرط عقل و کل ماسوی |
دیده خورشید دل را باز کن وانگه ببین |
که بهر ذرات خورشیدی بود بی انتها |
آن براقی برد احمد را زاین ملک وجود |
بود آنجا مبدأ وحی و مقام ذوالعطا |
اندر آن کاخ مشیت تکیه زد ختمی مآب |
ذات عالم آفرین گفتا به احمد مرحبا |
عقل و عشق و دانش و اداراک و عالم محو و مات |
قرب ذات قائمیت هست یمن مصطفی |
منزل دربار عزت مات مانده بین راه |
کارفرمای عوالم رفت در قرب خدا |
هیچ کس آگه نشد از سر احمد جز علی |
با خبر حق بود، احمد، مرتضی سـِر ولا |
خلق کرده صوت را خلاق با لحن علی |
مونس احمد شود در لامکان لایری |
خواست نوشد شربت شهد لقا در بزم قرب |
مرتضی گردید ساقی اندر آن بزم علا |
جز خداوند توانا کیست گردد باخبر |
از مقام حیدر و احمد که گفته مصطفی |
فرق بین احمد و ذات احد یک میم بود |
پرتو یک میم احمد هست میزان در بنا |
قطره از دریای رحمت رحمت للعالمین |
خلق کرده عرش و فرش و لوح و کرسی ماسوا |
در دادگاه دل که جلوس سلام توست |
دارالسلام خلوت و راز خِـیام توست |
ارواح کائنات نگهدار این دلند |
در دل سریر سلطنت انتظام توست |
ره کس نیافت در حرم کبریای دل |
چون دل صراط اقوم دارالمقام توست |
در روز رستخیز که اشیاء کنند قیام |
گویم که هر قیام شود از قیام توست |
بر بال و برگ و صفحه اوراق کائنات |
بنوشت کلک صنع نگارنده نام توست |
روح القدس که کون گرفته به زیر پر |
اندر کمند و سلسله و بند و دام توست |
تو ممکن الوجودی و هم علت قدم |
چون ذیوجود جل علا ذوالانام توست |
عالم تمام فانی و سرحد نیستی است |
باقی خدای سرمد و وجه کرام توست |
ای والی ولایت و ای مرتضی علی |
دنیا و آخرت زقیام و قیام توست |
قاف قدم که مرکز وحی و نزول هست |
غیب الغیوب قائمه دارالسلام توست |
درمان درد داروی بیمار و مبتلا |
شهد لقا و باده می لعل فام توست |
مفتاح باب جنت و دوزخ به دست توست |
یوم الحساب بخشش و احسان مرام توست |
دریای علم و فضل تو را نیست انتها |
گنج علوم چشمه فیض مدام توست |
گرنیستی خدای زمین و زمان که ای |
گویم نه ای و خدا ذوالانام توست |
در هر کجا که رفت سروش دلم بدید |
آنجا جلوس لشکر و گرد خیام توست |
آن کس که بین باطل و حق را کند جدا |
آن عدل و داد و قدرت و رمز مرام توست |
نشناخت کس به غیر نبی و خدا تو را |
آنکس تو را شناخت خدا و امام توست |
این شش هزار و ششصد و شصت و شش آیه ای |
باشد کتاب و منزل و وصف مقام توست |
آن کوثر بهشت که شهر لقا در اوست |
یک قطره ای ز ساغر و مینا و جام توست |
گر وحی آورد بر خاتم امین وحی |
این رتبه از مقام تو باشد پیام توست |
من صراط خطه اسما رب العالمینم |
در بساط حق تعالی احسن للخالقینم |
ظِلّ ذات ذیوجودم والی غیب و شهودم |
صادر اول ظهورم روح ختم المرسلینم |
باعث خلق جهانم من جهان جاودانم |
معنی اللهُ نورم مظهر و نور آفرینم |
مجد وجه الله مطلق سر سرالله بر حق |
جلوه مصباح وجهم مطلع نور مبینم |
من نمی گویم خدائم حق پرستم حق ستایم |
آفتاب مهر ذاتم طیبات و طیبینم |
عدل و میزان و صراطم رهبر و باب نجاتم |
مصطفایم مرتضایم مبدء عین الیقینم |
از نخستین فیض بخشم تا ابد فرمانروایم |
دست خلاق توانا باشد اندر آستینم |
پیشوایم مقتدایم رهنمایم دلربایم |
هرکجا رو آروم من من صراط نستعینم |
مرتضایم مصطفایم مالک ملک وجودم |
مشعل علم کلامم از لقب حبل المتینم |
قبله حاجات خلقم ساکن معراج عشقم |
ناخدای بحر جودم پادشاه شهر دینم |
کوثر و خلد و بهشتم روضه و رضوان سرشتم |
ساقی بزم الستم من امیرالمؤمنینم |
لوح محفوظ خدایم معنی قل انـّمایم |
من کتاب الله ناطق روح ختم المرسلینم |
مجمع اوصاف قرآن مهبط آیات رحمان |
گشته نازل از برای رحمت للعالمینم |
جبرئیل غیب سرمد وحی آورد نزد احمد |
من دلیل صد هزاران منزل روح الامینم |
آگهم از بطن متن ذره و خورشید عالم |
صاحب اعجاز عینم چشمه حق الیقینم |
آدمم نوحم خلیلم عیسیم موسای طورم |
انبیا را در عیان و در خفا یار و معینم |
من اگر گفتم سلونی با خبر از کائناتم |
چون گواه از ماسوی الله واقف از سرّ مبینم |
واقفم از هر عوالم رهبرم از هر معالم |
باب علم مصطفایم مستعانم مستعینم |
جیش ارکان ملائک حاملین عرش و فرشی |
خلق از نور جمالم کرده رب العالمینم |
در سماوات علائی خلق ارض و ماسوائی |
هست در تحت لوایم که امین راسخینم |
هادی درماندگانم دستگیر بی کسانم |
من قسیم نار و جنت هم شفیع مذنبینم |
چون علی انمایم مشرق شمس ضحایم |
مونس هر بینوایم یاور هر مسلمینم |
سیر در آفاق و انفس با براق عشق کردم |
شد به معراج تجلای خدا آخر مکینم |
قاسم ارزاق رزقم منشی خلاق رزقم |
از ازل تا روز محشر رهبر دین مبینم |
مجری صوم و صلواتم محیی خمس و زکاتم |
معنی سبع المثانی لنگر عرش برینم |
راد مردان جهان را من دلیل و پیشوایم |
بیشه ملک ولا را ضیغم شیر آفرینم |
آسمان فضل و وجودم آفتاب تابناکم |
هر دو عالم قطره ای باشد ز دریای یقینم |
هان خسرو ارض و سما باشد علی مرتضی |
در ما یُری و لا یُری باشد علی مرتضی |
در صدر سدر المنتهی باشد علی مرتضی |
نور سراج ماسوی باشد علی مرتضی |
در قرب حق با مصطفی باشد علی مرتضی منهاج و معراج دعا باشد علی مرتضی |
|
مجری قرآن از قـِدَم، صمصام سرُّ اللهی است |
والی ملک ذوالکرم در کون وجه اللهی است |
لوح و قلم،صفحه رقم تصویر شاهنشاهی است |
ما فوق دست خلق دست ولی اللهی است |
فرمانده امر قضا باشد علی مرتضی اسماء حسنی در بنا باشد علی مرتضی |
|
در شأن شاه لافتی آمد کتاب هَل اتی |
دریای فضل هل اتی بحری بود بی منتهی |
از کنه ذات لافتی، آگاه باشد مصطفی |
ذات علی و مصطفی از حق نمیباشد جدا |
نص کتاب مصطفی باشد علی مرتضی سـِرّ خدای کبریا باشد علی مرتضی |
|
از امر رب العالمین روح الامین پیک امین |
از عرش تا فرش برین روح القدس با حاملین |
گه از یسار و گه یمین صف بسته گرد شاه دین |
گفتند با حبل المتین ای رحمة للعالمین |
صاحب لوا، تاج ولا باشد علی مرتضی برخلق عالم مقتدا باشد علی مرتضی |
|
از نزد جانان آمده با فـرّ و عزت جبرئیل |
در پیشگاه مصطفی از درگه رب جلیل |
گفتا امین وحی حق ای خلق عالم را دلیل |
باشد وصی تو علی صاحب جمال است و جمیل |
آئینه از سر تا بپا باشد علی مرتضی سر تا به پا قبله نما باشد علی مرتضی |
|
از امر حق آراسته با دست قدرت منبری |
در صدر منبر رفت و گفت با صولت پیغمبری |
دست یداللهی گرفت سلطان فضل و دلبری |
بر پا لوای عدل کرد کاخ ستم شد اسپری |
گفتا ولی کبریا باشد علی مرتضی گنجینه علم خدا باشد علی مرتضی |
|
گفتا نبی با خاص و عام از امر حق کردم قیام |
از بدو خلقت تا قیام در دست ما باشد زمام |
باشد علی والا مقام حجت به عالم شد تمام |
سرّیست از اسرار حق نصب ولی الله امام |
کشتی دین را ناخدا باشد علی مرتضی «قطره» امام مقتدا باشد علی مرتضی |
|
آن کیست کو گیرد به کف دامان لطف شاه را |
آن کیست در قرآن حق یابد امین راه را |
نتوان شناسد این بشر آن مظهر الله را |
با دیده حق بین ببین روی ولی الله را |
مشکل گشا دست خدا باشد علی مرتضی دست خدا مشکل گشا باشد علی مرتضی |
|
هر دلبری دلبست اوست هستی همه از هست اوست |
این تیر ناز شصت اوست در کاخ دل بنشسته اوست |
طومار خلقت دست اوست سررشتهها پیوست اوست |
هر دلبری پابست اوست عالم همه سرمست اوست |
گردون مدار این بنا باشد علی مرتضی آن مبدأ فیض و عطا باشد علی مرتضی |
|
نقاش این نقش و نگار که بود به جز پروردگار |
این طاق که بود استوار باشد به حکم هشت و چار |
آن کیست در لیل و نهار گوید مدیحش کردگار |
آن تاج بخش تاجدار آن مظهر پروردگار |
بخشنده جرم و خطا باشد علی مرتضی در محشر روز جزا باشد علی مرتضی |
|
روح و حیات جسم و جان در تحت فرمان علیست |
خورشید و ماه آسمان شمع فروزان علیست |
در هر کجا مخفی عیان جانان ثنا خوان علیست |
آن پرتو الله نور از مهر تابان علیست |
خلاق مصباح و ضیاء باشد علی مرتضی نور سراج انبیاء باشد علی مرتضی |
|
سبع الثمانی را بخوان سرّ سویدا را بدان |
از آیه کن فیکون فر هویدا را بدان |
شو تابع علم لدن مخفی و پیدا را بدان |
با دیده دل چشم دل مخفی و پیدا را بدان |
آن منطق وحی و ندا باشد علی مرتضی مسجود خلق ماسوی باشد علی مرتضی |
|
سیاره در اسما شدم پنهان شدم پیدا شدم |
واله شدم شیدا شدم قطره شدم دریا شدم |
پویا شدم جویا شدم بینا شدم گویا شدم |
در قاف دل عنقا شدم محو رخ مولا شدم |
دیدم عیان در هر کجا باشد علی مرتضی از شش جهت صاحب ندا باشد علی مرتضی |
|
ساقی بیاور جام را جام می گلفام را |
بین شور خاص و عام را در گردش آور جام را |
از قطرهای باده ببر از دست ما آرام را |
بشکن بت و اصنام را بر ما رسان پیغام را |
ساقی سیمین ساق ما باشد علی مرتضی در لا یری و ما یری باشد علی مرتضی |