قلزم غم زاشک چشمم طرف دامان تو شد |
هر پریشان خاطری جانا پریشان تو شد |
موسم گل گشت صحرا شد برای دشمنان |
از برای دوستانت عید قربان تو شد |
صادق آل نبی گشتی شهید از زهر کین |
از جفای مشرکین ویران دبستان تو شد |
گر تو را منصور از زهر جفا مسموم کرد |
از جفای خائن دین هتک قرآن تو شد |
جعفر صادق به حق مادرت زهرا قسم |
کن فنا هر مشرکی منکر به قرآن تو شد |
عید بهر شیعه آل عبا باقی نماند |
چون کباب از آتش غم قلب سوزان تو شد |
حجت حق حضرت صاحب زمان در ماتمت |
در سحاب پردۀ غیبت پریشان تو شد |
آتش این فتنۀ روشن شده خاموش کن |
که مشوش قلب محزون محبان تو شد |
سد راه دین نمیگردد به غیر از اجنبی |
اجنبی سد ره آئین جانان تو شد |
گلشن دین مینمیگردد خزان از بهر آنک |
نخل دین سیراب از خون شهیدان تو شد |
زآتش آهت بسوزان خرمن هر خائنی |
دشمن دین منکر احکام و برهان تو شد |
رونق دین خدا در سایۀ الطاف توست |
هر که در بحر غم افتد دست بر دامان تو شد |
منهدم گردد به حق ذات خیرالمرسلین |
آن که در دور زمانه دشمن جان تو شد |
قطره میگوید که از کید اجانب سیل قهر |
ای عزیز فاطمه ویرانه سامان تو شد |
دل سرگشته نگشتی تو خبردار امشب |
در جهان شور عزا گشته پدیدار امشب |
گر خزان گشته گلستان نبی یاران باز |
کرده طغیان به جهان فتنه اغیار امشب |
همه شب غلغله در باغ ربوبیت بود |
عندلیبش زچه لب بسته ز گفتار امشب |
مادر دهر ز کف داده شکیبائی را |
زآه جانسوز دل عترت اطهار امشب |
از هیاهوی ملک در ملکوت اعلاء |
چرخ قوسین فلک مانده ز رفتار امشب |
ملک ارض و سماء کرده به بر رخت عزا |
از غم مظهر حق سید سالار امشب |
زهر منصور چنان کرده اثر در دل شاه |
ریخت خون جگر از نرگس بیمار امشب |
از غم مرگ پدر موسی جعفر امشب |
کرده از لطمه منقش گل رخسار امشب |
در عزای شه دین صادق اصحاب کساء |
رایت عرش برین گشته نگونسار امشب |
بهر این ماتم عظمی شه ملک و ملکوت |
نیلگون کرده ز سیلی رخ گلنار امشب |
در مصیبات توای کشتی بحر توفیق |
شده افسرده دل حجت دادار امشب |
قامت چرخ کمان گر شده از بار الم |
رفته از دار فنا قافله سالار امشب |
دوستان شه دین واله و حیران، نگران |
به سر رهگذر کوچه و بازار امشب |
«قطره» دریای عوالم به طلاطم افتاد |
زآه جانسوز تو عترت اطهار امشب |
چون مرغ شب آهنگ به گلزار بنالم |
در روز پریشان و شب تار بنالم |
هر لحظه کنم گریه شب و نوحه سرایم |
تا صبح به گرد گل رخسار بنالم |
دور از وطن افتاده و با مرغ خوش الحان |
گه در چمن و گاه به کهسار بنالم |
من از سرشب تا به سحر چشم به راهم |
کآید سحر من گه دیدار بنالم |
چون ابر بگریم زغم جعفر صادق |
از ظلم ستم پیشۀ اغیار بنالم |
مجروح شده سینهام از سودۀ الماس |
گه با دل محزون رخ گلنار بنالم |
مهلت ندهد دشمن خونخوار زمانی |
بنشینم و با خلوتیان حرم یار بنالم |
پوشیده به تن رخت عزا عامی و عالم |
با عامی و عالم دل افگار بنالم |
افغان نکنم بهر دل غمزدۀ خود |
از بهر وصی شه ابرار بنالم |
از بهر امام ششم شاه شهیدان |
با قافله و قافله سالار بنالم |
من خاک به سر ریزم و افغان کنم آری |
گویم به که در پردۀ اسرار بنالم |
هر لحظه که یاد آورم از نالۀ آهش |
با اهل سماء ثابت و سیار بنالم |
گه یاد نمایم ز دل جعفر صادق |
گه بهر حسین عترت اطهار بنالم |
گاهی بخداوند کنم شکوۀ اعدا |
گه بهر اسیران گرفتار بنالم |
گه فکر دل سوخته از زهر نمایم |
گه لطمه زنم بررخ گلنار بنالم |
من خاک بسر ریزم تا دامن محشر |
از بهر غل گردن بیمار بنالم |
گل خار نگردد به بر دیدۀ اغیار |
«قطره» ز جفای ستم خار بنالم |
صادق آل محمد قبله کروبیان |
شد شهید از زهر کین مصباح عرش آسمان |
رفت آن آموزگار مکتب علم لدن |
بحر احسان قلب پرخون در حیات جاودان |
یک دلی بیغم نباشد از کهین و از مهان |
|
موسی جعفر سرش بنهاده بر زانوی غم |
قامت معصومه خم گردید از بار الم |
شد جهان ماتمکده از نالۀ اهل حرم |
شد زعدلش واژگون قصر خطا کاخ ستم |
صبر و طاقت داده از کف از غمش پیر و جوان |
دل شیعیان از این غم شده غرق خون پریشان |
که به فصل گل خزان شد هله بوستان جانان |
که نموده است پرپر گل بوستان زهرا |
چه قیامتی به پا شد ز فغان عندلیبان |
دل صادق محمد ز جفا و زهر کینه |
شده غرق خون و مجروح ز جفا و ظلم عدوان |
شده زآه آتشینش دل عالمی مشوش |
دل عالمی مشوش شده زآه اهل عرفان |
چه قیامتی به پا شد ز قیام این قیامت |
که ز نای نی شنیدم به دو صد دلیل و برهان |
که امام حق مطلق شد از این سرای فانی |
قد سرو بوستانش شده خم چو طاق ارکان |
چو روان عالم کن ز حیات دست شسته |
که اقامۀ عزا شد به تمام ملک امکان |
دل او ز تیر طعنه شده همچو لجّۀ خون |
که به جای اشک خون ریخت به خط عذار و مژگان |
به خدا شکسته قلبی که کنوز علم دین بود |
بود این خزینه مبدأ که نزول کرده قرآن |
در علم باز کرده به رخ تمام عالم |
اثرات بندگیّاش بود این کتاب ادیان |
که سرشک چشم «قطره» شده همچو سیل جاری |
ز برای قلب مجروح شده مرهم دل و جان |
به سحاب غیب پنهان شده مهر آفرینش |
که بسوخت آتش هجر دل کافر و مسلمان |