گر که اندر دلت ای دوست تمنائی هست
متن هر ذره نگر صورت زیبائی هست
چشم بگشای و ببین نرگس شهلای نگار
که به هر منظرۀ دیده سمنسائی هست
جای هر خار و خسی نیست به جای جانان
زآن که در خانۀ دل یار دلآرائی هست
دست و دل شوی تو از بادۀ گلرنگ نگار
گر تو را در ره او هم سر و سودائی هست
هر که زان بادۀ جانبخش تو بر کام بریخت
گفت در نزد تو من را نه سر و پائی هست
سرّ دل را بر نامحرم دل مخفی دار
که به خلوتگه دل عالی و اعلائی هست
مدعای تو اگرهست حقیقت ای دل
سوی آن کعبه روان شو که دلآرائی هست
قطراتی است از آن قلزم جودت قطره
که بجز او نه دگر دلبر یکتائی هست
ای ادیبا به ره دین مبین یکدله باش
فکر تعمیر خرابات دل و داخله باش
این خرابات چو آباد شود از می ناب
ره رو کعبۀ مقصود شو و یکدله باش
آتش قهر تو بر خرمن نمرود فکند
هم خلیل حرم کعبه و سر سلسله باش
این جهان شعبده باز است و تو پیمان شکنی
یاری از عشق طلب هم قدم قافله باش
غافل از دوری راهی و خطر در پیش است
خیز اندر طلب زاد ره راحله باش
با یکی در طلب دامن و اندر قفسی
این قفس بشکن و در حلقۀ آن سلسله باش
بگذر از خسروی و تخت جم و جام جهان
بهر دیدار رخش خاک ره قافله باش
طلب مغفرت ای قطره بخواه از یم جود
چون دل شیفته اندر خم آن سلسله باش
ز روی مهر رخش برفکنده یار نقاب
عیان ز کنز خفی گشته مهر عالمتاب
ز روی دیده برافکن نقاب عزلت را
ببین ز چهر بدیعش فکنده دوست نقاب
گر آرزو است تو را شو مقیم میخانه
دل خراب تو آباد کن ز دُرد شراب
عروس خلوت دل را زمی تو زینت ده
برون نما تو زخلوتگهِ صنم، کذّاب
درون ذرّه بود نقش عارض دلبر
که در برابر خورشید عالمست سراب
تمام کون، تجلّیِ مظهر اسماست
گشود ز اوّل ایجاد، آن صنم این باب
عیان چو گشت یکی قطره زآن یم جود
ز نیم قطره همه شیء گشتهاند سیراب
به کام قطره چشان قطرهای ز بحر کرم
که شکر لطف تو گوید تا به روز حساب
ساقی گلچهره گل فام من
ریخت از صهبا و خم در جام من
بس که خوردم از کف ساقی شراب
شد زمی آلوده این احرام من
قاصدی آید زمعراج لقا
تا برد از شهر دل پیغام من
هر دمی بردارد از عارض نقاب
میبرد از دست و دل آرام من
کی شود آهوی صحرای ختن
تا که افتد در کمند و دام من
نو جوانی پاکزاد و حق ستا
پرورد این کشور اسلام من
کی برون آید الهی از نیام
با ید قدرت نما صمصام من
قطره از دریای رحمت کن سؤال
روز کی گردد الهی شام من
در سراپردۀ معراج لقا فاطمه بود
به دو کونین به اورنگ ولا فاطمه بود
با خداوند احد بود در آن مهبط وحی
حامل وحی و ندا، حمد و ثنا فاطمه بود
تا خدا بود خدا، فلک مشیّت زهراست
نوح دریای حقیقت به خدا فاطمه بود
گر «بنی فاطمه» زد پرچم عزّت به جهان
چون که در قائمۀ عرش علا فاطمه بود
این «بنی فاطمه» بر مادر خود می نازند
زانکه شمع حرم بزم هدی فاطمه بود
مامشان فاطمه صدّیقۀ کبری باشد
قائم قاف در آن قاف هما فاطمه بود
ای «بنی فاطمه» امروز نشد فاطمه غمخوار شما
از قِدَم مونس و غمخوار شما فاطمه بود
پرچم سبز شماشهرۀ آفاق شده
چون نگارندۀ این چتر لوا فاطمه بود
سورۀ کوثر قرآن مبین شاهد ماست
زانکه آن خیر کثیر به عطا فاطمه بود
فخر˚ سادات کنند بر ملکوت اعلا
مام سادات و فروغ دو سرا فاطمه بود
«قطره» این طاهره اسماء هویّت که بود
گفتمش اعلم و دریای سخا فاطمه بود
تقدیمی ابوالقاسم علی مدد «قطره»
به هیئت بنی فاطمه