اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

تقدیم به هیئت بنی فاطمه


در سراپردۀ معراج لقا فاطمه بود

به دو کونین به اورنگ ولا فاطمه بود

 

با خداوند احد بود در آن مهبط وحی

حامل وحی و ندا، حمد و ثنا فاطمه بود

 

تا خدا بود خدا، فلک مشیّت زهراست

نوح دریای حقیقت به خدا فاطمه بود

 

گر «بنی فاطمه» زد پرچم عزّت به جهان

چون که در قائمۀ عرش علا فاطمه بود

 

این «بنی فاطمه» بر مادر خود می نازند

زانکه شمع حرم بزم هدی فاطمه بود

 

مامشان فاطمه صدّیقۀ کبری باشد

قائم قاف در آن قاف هما فاطمه بود

 

ای «بنی فاطمه» امروز نشد فاطمه غمخوار شما

از قِدَم مونس و غمخوار شما فاطمه بود

 

پرچم سبز شماشهرۀ آفاق شده

چون نگارندۀ این چتر لوا فاطمه بود

 

سورۀ کوثر قرآن مبین شاهد ماست

زانکه آن خیر کثیر به عطا فاطمه بود

 

فخر˚ سادات کنند بر ملکوت اعلا

مام سادات و فروغ دو سرا فاطمه بود

 

«قطره» این طاهره اسماء هویّت که بود

گفتمش اعلم و دریای سخا فاطمه بود

 

تقدیمی ابوالقاسم علی مدد «قطره»

به هیئت بنی فاطمه

رسید مژده ...

 

رسید مژده ای از پیشگاه حی مجید

ز آسمان رسالت عیان شده خورشید

 

قیام فاطمه بود از قِدَم ولی امروز

دمید صبح فروغش ز مشرق توحید

 

جهان و هر چه در او هست طور سینا شد

ز طور فاطمه موسی ندای حق بشنید

 

بتول زهرۀ زهرای آسمان ولاست

جهان که ذره بود در مقابلش خورشید

 

به آستانۀ زهرا ساکنین ارض و سما

گشوده دست طلب، باز کرده چشم امید

 

تمام خیل رسل اولیا در این کِشته

ز بدو عالم کونین خوشه چین گردید

 

امین منزل درگاه فاطمه شب و روز

که در بر ملکوت سما به خود بالید

 

رخ غلام، سیاه است خواجه می داند

سفید موی سیه چهره است و عبد و عبید

 

ز بحر فیض بخواه قطره آنچه می خواهی

کسی ز درگه زهرا نمی رود نومید


سرچشمه حیات


کانون علم حقم و سرچشمه حیات

سرچشمه بقایم و بخشنده حیات

 

زهرای طهر طاهرم و فاطمه لقب

مصباح وجه جلوه ام و روح طیبات

 

در آن حرم که از نظر خلق غایب است

آن جا مقام قرب بود قصر عالیات

 

خواهی اگر مرا بشناسی بگویمت

درکفه کفایت حکمم بود برات

 

من آن کتاب منزل علم لدنیم

دریای علم و فلک نجاتم به کائنات

 

صبار صبر و سیده هر دو عالمم

آئینه ام مقابل خورشید مهر ذات

 

صاحب سریر و دولت بی انتها منم

بنیان گذار عالمم و مظهر صفات

 

زهرای خاتم و ولی الله را معین

معراج وحی غیبم و در غیب ممکنات

 

گر من نمی شدم سبب خلقت وجود

عالم نبود و کشتی و نوح و سرادقات

 

در طارم سپهر حقیقت زدم علم

با دست قدرتی که کنم دین حق ثبات

 

من آن امانتم که خدا داد بر رسول

نه لوح بود و کرسی و اجسام و طیبات

 

نام مرا به لوح عوالم نوشته حق

مشکل گشای عالم و حلال مشکلات

 

ما آن حقیقتیم که در شأن ما خدا

آورده قطره سوره قرآن و محکمات

 

روز جزا حساب تمام جهانیان

در امر و حکم ماست کتاب محاسبات

از جفای مشرکین قلبت شکست ...


ای فروغ انجمن آرای من

نور چشم و دیده بینای من

 

روشنی بخش جهان سرمدی

راحت جان و روان احمدی

 

فاطمه ای فاطر اسماء دین

ناخدای کشتی دریای دین

 

چون ستایش می کنی خلاق را

کرده ای روشن همه آفاق را

 

از جفای مشرکین قلبت شکست

بر رخ خورشید گرد غم نشست

 

رفتی و جانا ببین غمدیده ام

سیل اشکم میچکد از دیده ام

 

تا که رفتی از بر ای آرام جان

تیره شد خورشید و روی آسمان

 

فاطمه حلال هر مشکل تویی

کشته ایجاد را حاصل تویی

 

چتر ماتم بر فلک شد استوار

خون چکید از دیده ابر بهار

 

کودکانت را پریشان کرده ای

مرتضی را مات و حیران کرده ای

 

شد خزان فصل خزان گلزار تو

غرق خون شد کودک گلنار تو

 

سایه ات کی رفته زهرا از سرم

ز آه طفلانت پریشان خاطرم

 

لطمه بر خورشید اسما کس نزد

بر رخ گلبرگ زهرا کس نزد

 

آن ستمگر بزد بر مقنعه

نیلگون شد روی مهر و قائمه

 

بس چکید از ابر دیده سیل خون

قطره شد دریای وحدت نیلگون

علی آمد کنار قبر زهرا ...


روان شد مرتضی با قلب پر غم

به سوی کعبه مقصود عالم

 

علی آمد کنار قبر زهرا

دل مجنون او گم کرده لیلا

 

نشسته با دل محزون و خسته

کنار مرقد پهلو شکسته

 

بگفتا یک جهان جان من این جاست

فروغ دیده، جانان من این جاست

 

خزان آمد به سوی بوستانم

که ویران کرد باغ و آشیانم

 

برون آور سر از خاک و نظر کن

شب آدینه را با ما سحر کن

 

تمام کودکانت قلب رنجور

پریشان در حریم وادی طور

 

چه طوری صد هزاران پور عمران

در این وادی بود سر در گریبان

 

ببین رخسار طفلانت شده زرد

نشسته بر جمال کودکان گرد

 

برای زینبین و قلب زهرا

ز اشکش دامن دل کرد دریا

 

ز بوی تربت زهرای اطهر

مشام جان عالم شد معطر

 

شود یک قطره اشک سوگواران

که زاد راه انس و خلق امکان