خداوندا در این سامان چه سازم |
به درد هجر و مهجوری بسازم |
به رویم شبنم ماتم نشسته |
دلم از طعنۀ دشمن شکسته |
از این دور زمان دلگیر باشم |
ز گلگشت گلستان سیر باشم |
به غیر از حق ندارم غمگساری |
مرا هر دم کند از لطف یاری |
صبا امشب برو سوی مدینه |
بگو کی خواهر زار و حزینه |
رضایم من رضایم من رضایم |
به زنجیر غم تو مبتلایم |
به شهر طوس من افسرده گشتم |
خزان شد گلشنم پژمرده گشتم |
عجب مهمان نوازی کرد مأمون |
ز زهر کین دلم را کرد پرخون |
اگر رسم وفاداری چنین است |
یقین تقدیر کار عشق این است |
پریشان است خواهر خاطر من |
بیا بگذار بر زانو سر من |
ز خونم پنجه را آلوده کرده |
مرا از بار غم فرسوده کرده |
به کف تاب و توانایی ندارم |
به لوح سینه نقشت مینگارم |
نباشی وقت جان دادن برمن |
ببندی خواهرا چشم تر من |
کشی تو سوی قبله دست و پایم |
کنی چون ابر گریه از برایم |
نمیبینی مرا ای ناز پرور |
بنال از ماتمم تا روز محشر |
فراق و درد هجران تو سخت است |
دلم از زهر کینه لخت لخت است |
خواهرم زینب دمی بنشین برم |
تا زغم آسوده گردد خاطرم |
گوش را کن باز ای شهباز من |
بشنو ای بانوی خرگه راز من |
بعد قتلم گریه و زاری مکن |
سیل اشک از دیدگان جاری مکن |
ای معین و یاور افسردگان |
این وصیت گوش کن آرام جان |
چون توئی مجنون لیلا آفرین |
در رخ ما صورت لیلا ببین |
گرتوئی عاشق منم مشتاق تو |
آفرین بر عهد و بر میثاق تو |
هر که نوشید از قِدَم جام بلا |
میشود راضی به تقدیر و قضا |
آگهم خواهر زحال زار تو |
از غم فردا و کار و بار تو |
خانه را از اشک غم ویران مکن |
زآتش آهت مرا حیران مکن |
شهد غم بر ساغرت گر ریخته |
رشته صبرت اگر بگسیخته |
چون تو میباشی امیر کاروان |
این تو و این کودکان و بانوان |
گفت خواهر جان خدا یارت بود |
در همه احوال غمخوارت بود |
دارم از بهر شهادت من شتاب |
این سکینه این رقیه این رباب |
گر غم مرگ برادر مشکل است |
در ره جانانه اول منزل است |
سوی میدان شد روان بی واهمه |
از قفایش رفت دخت فاطمه |
رفت زینب از پی بدر دجی |
دم به دم میگفت با شور و نوا |
رفتی از دستم همای جان من |
جان من شد از پی جانان من |
بود شه محو لقای کبریا |
زینب افسرده گفتا یا اخا |
ای عزیز فاطمه من زینبم |
صبر کن لختی برآور مطلبم |
آه زینب سد راه شاه شد |
شاه از حال دلش آگاه شد |
دید مهری گشته از مشرق پدید |
شه عنان از رفرف عشقش کشید |
بازگشت از رزمگه معراج راز |
زینبش را دید در راز و نیاز |
دم به دم میگفت با صد شور و شین |
ای حبیبم ای طبیبم یا حسین |
دید افسرده گریبان چاک چاک |
عصمت کبری نشسته روی خاک |
شد یقینش داده از کف صبر وتاب |
مهر ومه را کرده پنهان در حجاب |
ماسوا از آه زینب تیره شد |
چهرۀ خورشید عالم چیره شد |
جذبۀ زینب ز ارکان وجود |
شاه را آورد در قوس و صعود |
از سر زین بر زمین آمد حسین |
در جهان افکند بانک شور و شین |
شاه زینب را چو جان در برگرفت |
زینب از چشمش دُر احمر گرفت |
گفت ای آرام جان فاطمه |
سبط پیغمبر روان فاطمه |
این وصیت کرده زهرا مادرت |
تا ببوسم وقت رفتن حنجرت |
در جواب زینب خونین جگر |
گفت نور دیده خیر البشر |
گفت حق داری مه برج حیا |
این تو واین بوسه گاه مصطفی |
آن زمان دخت امیرالمومنین |
بوسه زد بر حنجر حبل المتین |
زینبا شد موسم میدان من |
رو تسلی ده دل اطفال من |
«قطره» زهرا شد مشوّش خاطرش |
از بصر جاریست عقد گوهرش |
بود به خرگاه امام مبین |
کودک شیرین سخن نازنین |
لعل لبش چشمۀ آب حیات |
طفل رضیع کشتی بحر نجات |
روی منیرش شده چون کهربا |
از اثر تشنگی آن دلربا |
زآتش آهش دل و جان سوخته |
شعلۀ جانسوز برافروخته |
زار و غمین بود چو در مهد ناز |
کرد لب لعل شکر خنده باز |
کرد تبسّم که چه شد باب من |
تا که ببیند رخ مهتاب من |
در حرم آن کودک فرخ لقا |
کرد به پا شورش روز جزا |
از عطش آن بلبل باغ حسین |
اشک فشاندی چو گهر از دو عین |
شیر ننوشیده زپستان مام |
صبر و شکیبائی او شد تمام |
از اثر گریۀ آن مه جبین |
مام گرامش شده با غم قرین |
کارگه ناز علی ساز کرد |
لعل لبش باز به صد ناز کرد |
دید که هنگام شهادت رسید |
از جگر سوخته آهی کشید |
اهل حرم سر به گریبان شدند |
از غم او واله و حیران شدند |
چاره به جز گریه و زاری ندید |
پیرهن صبر و شکیبش درید |
ملتمس عمۀ غم خوار شد |
بلبل لببسته به گفتار شد |
گفت به ایماء که منم تشنه کام |
صبر و توانائی من شد تمام |
گرد علی حلقۀ ماتم زدند |
راه از آن خسرو عالم زدند |
شه به شتاب آمده در خیمهگاه |
دید که بر عرش رود دود آه |
گفت که ای عترت غم پرورم |
در برم آرید علی اصغرم |
«قطره» گـُهر در دل دریا بود |
طفل مگو حجّت کبری بود |
علی اصغر عزیز نور دیده |
چرا رنگ از رخت مادر پریده |
مکن گریه که من طاقت ندارم |
انیس و مونس شبهای تارم |
زسوز تشنگی افسرده باشی |
گل سرخم چرا پژمرده باشی |
چرا ای نخل گل در پیچ و تابی |
به روی دامن مادر نخوابی |
یقین مهمان نوازی این چنین است |
که طفل بیگنه زار و حزین است |
زبس آن طفل محزون دست و پا زد |
که آتش بر دل اهل عزا زد |
بدان از دیده جاری کرده ژاله |
که بنشسته عرق روی کلاله |
نه بتواند کند کودک تکلم |
گهی گریه کند گاهی تبسم |
گهی آن چشم فتان باز میکرد |
گهی لب باز آن شهباز میکرد |
به گردش بانوان سر در گریبان |
شده از رزمگه سلطان خوبان |
گرفت آن ناز پرور را در آغوش |
به روی دامن شه رفت از هوش |
دختر زهرا فروغ شمس ولایت |
نور رخ شمع بارگاه جلالت |
زینب کبری عزیز حیدر کرار |
منبع فیض و عطا و جود و کرامت |
علت ایجاد خلق عالم امکان |
عصمت اعظم گل نهال رسالت |
بندۀ درگاه حق مبلغ قرآن |
معنی شمس و ضحا و صبح سعادت |
تا متولد شد آن ریاض ریاحین |
شد زقیامش به پا هزار قیامت |
همچو علی در بیان در عالم ایجاد |
صاحب اعجاز و فضل و نطق و بلاغت |
رهبر دین رهنمای عالم و آدم |
حامی دین خدا خدای فصاحت |
زهرۀ زهرا مهین کشور هستی |
گوهر دریای صبر و جود و عنایت |
هر که پناهنده شد به درگه لطفش |
میرود از این سفر به شهر سلامت |
آه از آن دم که در مقابل زینب |
شاه شهیدان چشید شهد شهادت |
بانوی عصمت زظلم کوفی و شامی |
غرقهی خون شد دلش ز تیر ملامت |
شد دل فرزند بوتراب مشوش |
بس که شنید از سپاه شام شماتت |
گشت سراسیمه رو به سوی نجف |
گفت که ای پادشاه روز قیامت |
پیکر عریان زجور کینهی عدوان |
روی تراب اوفتاده آن قد و قامت |
بحر مروّت اسیر سلسله گردید |
خیمه و خرگاه شاه رفت به غارت |
یک نفر از آن سپاه شوم جفاکار |
بر مه برج شرف نکرد حمایت |
«قطره» دل بحر خون شد از این غم |
در کف زهرا نه صبر ماند نه طاقت |