ای علمدار سپاه شه شیرین حرکات
خسرو حسن توئی چهرۀ حق را مرآت
خضر گر رهبر موسی کلیم است ولی
یافت در کوثر و تسنیم لبت آب حیات
به مسیحای روانم لب جان پرور تو
میدهد هستی جانبخش و روان بخش حیات
توئی خورشید فروزندۀ اقلیم وجود
که دهی پرورش غنچۀ نخل ثمرات
فکنده پرده گر از مهر جمال تو صبا
گردد از غیب عیان مظهر اسما و صفات
ز تجلای فروغ رخ قرص قمرت
جن و حور و ملک و عالم و آدم شده مات
غیر جان در کف ما چیست نثار تو کنیم
این من و این سر ناقابل و خاک کف پات
چون که گنجایش نور تو در این عالم نیست
میکند جلوهگری نور رخت در عرصات
چون قیامت ز قیام قد و بالای تو است
سایه افکنده به روی سرما چتر لوات
دشمن و دوست گرفته سر انگشت به لب
این جمال است که اثبات کند هستی ذات
این تمنای من عاشق مشتاق این است
که جمال تو ببینم به هنگام ممات
تیغ ابروی کجت معجز شق القمر است
شکند بتکده و قصر خطا لات و منات
تو که میراب بقائی لب عطشان زچه رو
جان شیرین بسپاری به لب شط فرات
علم دین و روش دوستی و جانبازی
کرده شهباز قدم بر همه عالم اثبات
فلک این بحر چو افتاد به طوفان بلا
به خدا دست توانای تو داد نجات
قطره در محضر سلطان قدم میگوید
به کمان ابروی محراب جمالت صلوات