تا خیالش را شبی مانند جان در برگرفتم |
آیتی دیدم که از هر گلرخی دل بر گرفتم |
|
قصد جانم کرد با نوک خدنگ چشم مستش |
سینه را در پیش آن خورشید وش اسپر گرفتم |
|
آن قد و بالای سروش همچو جان در بر کشیدم |
دل زخلد و کوثر و طوبی و رضوان برگرفتم |
|
تا لبش را برلبم بگذاشتم یا رب چه دیدم |
کام دل را از لب آن لعل جان پرور گرفتم |
|
از بهشت و کوثر ودنیا و مافیها گذشتم |
زاول ایجاد در میقات یک دلبر گرفتم |
|
هرکجا رفتم ببینم آن نگار دلستان را |
تا که دامان ولایش را لب کوثر گرفتم |
|
گفتمش تو شاهباز سدره قاف حدوثی |
گفت من بودم زساقی قدم ساغر گرفتم |
|
من حسینم از سر و از عترت و دولت گذشتم |
از مقام قرب ذات سرمدی افسر گرفتم |
|
من همای صدرۀ صدر سماوات خدایم |
عالم کونین را زین رتبه زیر پر گرفتم |
|
تا بدیدم کشتی دین خدا در بحر طوفان |
از برای قائم دین برکف خود سر گرفتم |
|
خواستم آن یوسف جان را دهم از چه نجاتش |
در شب عاشور زلف اکبر و جعفر گرفتم |
|
نخل دین از خون عباس علی سیراب کردم |
تا رخش دیدم خدا را حالت دیگر گرفتم |
|
خواهرم زینب مرا چون دید در معراج دلبر |
رمز عشق و شور جانبازی خود از سرگرفتم |
|
عاشقان را کشته تا دیدم در آن دشت مصفا |
از بصر بهر شهیدان خدا گوهر گرفتم |
|
خواستم تا جلوه در سکان مافیها نمایم |
اندر آن وادی حیرت برقع از رخ برگرفتم |
|
گر تو میبینی شدم من شافع روز قیامت |
این شفاعت را من از خون علی اصغر گرفتم |
|
بعد هفتاد و دو تن قربانی کوی حبیبم |
تشنه بودم آب را من از دم خنجر گرفتم |
|
دست قاتل تا که شد از خون حلق من خضاب |
بعد از آن مأوا میان خون و خاکستر گرفتم |
|
در مصیبات حسین و کودکان و زینب زار |
قطره قطره اشک از دریای بحر و بر گرفتم |
|