تا چند تو مغرور و بیگانه پرستی
بیگانه پرستی تو که با غیر نشستی
آن عنصر هستی که به تو داد خداوند
مفروش به دنیا و درم، حیله و سوگند
آوخ دل من سوخت از آن روز که زهرا
گردید پریشان ز جفاکاری اعدا
در نیمۀ شب شاه ولایت اسد الله
اسرار نهان داشته از مردم گمراه
تا فاطمه از دار فنا رخت کشیده
با پهلوی بشکسته، حزین، قدّ خمیده
آن پیکر ام النقبا فخر زمانه
غسلش علی از اشک بصر داد شبانه
پنهان به کفن کرد علی بنت نبی را
پیچیده به گلبرگ، عقیق یمنی را
رو کرد به اطفال شهیدان شه مظلوم
گفتا به حسین و حسن و زینب و کلثوم
آیید بچینید گل از گلشن مادر
هان توشه بگیرید از این دیدن آخر
چون عازم معراج لقا نور خدایی است
پیوسته بنالید که هنگام جدایی است
چون بار سفر بسته عزیز دل عالم
با پهلوی بشکسته رود در بر خاتم
از گردش ایام و جفاکاری امت
از دست شما رفت گل باغ رسالت
این فاطمه شمع حرم مجلس ما بود
این زینت آغوش نبی بدر دجی بود
این نکته سربسته که از شاه شنیدند
اطفال سراسیمه و افسرده دویدند
سر رشته اطفال حرم یکسره بگسیخت
گلبرگ گل از شاخۀ گل بر سر گل ریخت
آن لحظه ز اعجاز خداوند توانا
دامان کفن باز شد و حضرت زهرا
بگرفت در آغوش چو جان نور دو عین را
جسم حسن و پیکر مظلوم حسین را
آن لحظه ندا آمده از عالم بالا
بردار حسین و حسن از دامن زهرا
ای کشتی الطاف و کرم، قائمۀ دین
زین واقعه ارواح عوالم شده غمگین
از گریۀ اطفال حرم، قبلۀ حاجات
بین ولوله افتاده به سکان سماوات
زهرا به کجا بود در آن دامن صحرا
جان داد حسینش لب عطشان لب دریا
افتاد به میدان غزا با لب عطشان
تا با لب عطشان شده قربانی جانان
آن لحظه سکینه به سر نعش پدر شد
از ناله و آهش دو جهان زیر و زبر شد
جاری ز بصر کرد چو ابر عقد گهر را
بگرفت در آغوش چو جان، جسم پدر را
می گفت که صد حیف پدر نیست میسر
بر جسم تو پوشم کفن ای سبط پیمبر
مرهم ز برای تن مجروح تو بابا
اشک بصر ما بود و نالۀ زهرا
آن داغ تو زهرا و حسن شافع امت
از خاطر قطره نرود تا به قیامت