ضیاء مردم بصر روان مصطفی تویی |
کنوز علم و فضل جود، رموز انمـّا تویی |
تو خسرو مشیـّـتی، علی لافتی تویی |
خدای لامکان نه ای، ولی خدا نما تویی |
معین انبیا تویی چه در عیان، چه در خفا |
|
سزای مدحت و ثنا، علی بود علی بود |
سراج بزم انبیا، علی بود علی بود |
امام حی و مقتدا، علی بود علی بود |
حیاتبخش ما سوی، علی بود علی بود |
چه در قـِدم چه در عدم چه در فنا چه در بقا |
|
رموز علم شاه عشق به پـَرده مانده در حجاب |
نشد که از خفا شود عیان جمال بوتراب |
چو ماهیان بحر، ما در آب و جستجوی آب |
چرا که غافلیم ما ز آب و نور آفتاب |
که مانده در حجاب غیب رموز رمز هل أتی |
|
ظهور دین احمد از کفایت علی بود |
رموز هر کتاب فضل روایت علی بود |
حدیث عشق و عاشقی ولایت علی بود |
بهشت و جَنـَّة الـِّـلقا هدایت علی بود |
به امر او بود قدر، به دست او بود قضا |
|
به کف گرفته بوتراب چو جان به خانه شه روان |
به خانهی رسول برد مه سما شه زمان |
روان عالم وجود شد از قفای او روان |
رسول کبریا چو دید رخ امام انس و جان |
گرفته همچو جان به بر نبی روان ماسوی |
|
علی چو دیده باز کرد به روی خسرو حجاز |
دو لعل غنچه باز کرد سلیل بارگاه راز |
به غمزه کشف راز کرد مه سپهر دلنواز |
دو لعل بسته باز کرد چو غنچه کرد کشف راز |
بگفت با علی نبی حدیث شمس و الضحی |
|
ز علم کان و ما یکون علی علی بود گواه |
ز یا و سین و کاف و نون علی علی بود گواه |
از این سپهر واژگون علی علی بود گواه |
ز بحر قطرهی عیون علی علی بود گواه |
ز حرف لا دگر مگو شریک نیست بهر لا |
|
ای شاه ملک جان که چو تو نیست دلبری |
هرکس نداد دل به تو ز او گشت دل بری |
نبود دلی که از تو دل آرا بود بری |
بر گمرهان وادی حیرت تو رهبری |
در هر دو کون پادشه ملک جان تویی |