شفق صبح سعادت زده از مشرق جان |
سایه گستر شده در قائمهی ملک روان |
مطلع دایرهی قطب فضای امکان |
مرغ لاهوتی عنقای روان در طیران |
طوف کاخ حرم قرب قدیم الاحسان |
|
گر شود باز پر مرغ حیات بشری |
سیر آفاق کند با پر خیر البشری |
گه برون آورد از محور خورشید سری |
گاه در پرده نهان گاه کند جلوهگری |
حیرت انگیز بود در نظر خلق جهان |
|
آن امانت که خدا در کف آدم بسپرد |
به کف ختم رسل خاتم عالم بسپرد |
خاتم نقشهی خاتم که به خاتم بسپرد |
علم حق حب علی بود به خاتم بسپرد |
تا به دریای حقیقت فکند لنگر جان |
|
خاتم وحی و ندا گشت روان سوی حرم |
با روانهای روان پیر و جوان خیل خدم |
رفت در خانهی مقصود خدا فخر امم |
با خداوند حرم شه زده در خانه قدم |
در سریر حرم ملک امان کرد مکان |
|
پرده از آینۀ ســرّ هویّت برداشت |
توشه از خرمن حسن احدیّت برداشت |
عـَلـَم نصرُ من اللهِ مشیـَّت برداشت |
با علی سکّهی نام ازلیّت برداشت |
جز نبی کیست کند شرح حقیقت عنوان |
|
بعد حج مظهر جود و کرم ربّ جلی |
بود با خیل قدم نور سماوات علی |
حرم کعبهی ذات ازلی لم یزلی |
سایهی لطف فکنده به سر هر مللی |
به غدیر آمده با عدل و صراط و میزان |
|
تا نبی کرد در آن صحنه نزول اجلال |
جبرئیل آمده شد پردهی غیب متعال |
به کفش جام و قدح بود زمی مالامال |
بود در جام می حبّ علی احمد و آل |
هر که یک جرعه خورد میگذرد از سر و جان |
|
مُنزِل وحی که با لوح قوانین آمد |
مژدهی نصب ولایت بر یاسین آمد |
بهر اثبات ولی مجری آمین آمد |
که زحق آیهی اکملت لکم دین آمد |
شده پاینده قوانین خداوند جهان |
|
منبری ساخت زده طعنه به عرش و نه طاق |
روز عید است که در کون ندارد مصداق |
رفت در عرشه اورنگ رسول خلاق |
بود در لوح خداوند مبین این میثاق |
این ندا آمده از مبدأ وحی سبحان |
|
دست بر دست علی خسرو لولاک بده |
خلق را بهر عطا گوهر ادارک بده |
شرح این مسئله با شوق و فرحناک بده |
مژده بر جنّ و ملک خلق نـُه افلاک بده |
مرتضی را تو به اورنگ ولایت بنشان |
|
شاه اقلیم ولا دست علی را بگرفت |
شه کونین نبی دست ولی را بگرفت |
پس در آغوش روان ازلی را بگرفت |
آن رسول مدنی دست علی را بگرفت |
سـرّ توحید خداوند جهان داد نشان |
|
پس رسول مدنی گفت به اصحاب کبار |
وه چه خوش سبزه و صحرا بود و فصل بهار |
گفت با ساقی میخانه می وصل بیار |
از رخ آئینۀ دل بزدا زنگ و غبار |
که در آئینه فتد عکس جمال جانان |
|
حکمفرمای قضا، امر قدر بود علی |
شفق مشرق هر صبح و سحر بود علی |
منشی وحی در آن عالم ذر بود علی |
حاصل کشته پُر نور بصر بود علی |
زعلی یافت شرف بر همه عالم انسان |
|
تو چه دانی که علی کیست کجا منزل اوست |
شب معراج به معراج لقا محفل اوست |
آنچه در کِشته و برداشت ثمر حاصل اوست |
به خدا خلقت هر شیعه زآب و گل اوست |
که زآب و گل او خلق شده کون و مکان |
|
گفت با خلق در آن صحنه رسول ثقلین |
که علی بر همه مولا بود و نور دو عین |
بعد من والی و الا و امام کونین |
ز ازل تا به ابد هست شفیع دارین |
این حقیقت بظهور آمده در کعبه عیان |
|
نور اللـهُ صمد جلوه زهر روزن شد |
صحنهی دهر زخورشید ولا گلشن شد |
چشم مخلوق از این شمع هدا روشن شد |
آنچه در خـُمِّ ولا بود در آن مکمن شد |
ریخت ساقی قدح شهد ولا در پیمان |
|
جز علی در همه عالم اسد اللهی نیست |
جز در لطف علی ملجأ و درگاهی نیست |
در سماوات عـُلی مهر و مه و ماهی نیست |
غیر راه علی و آل دگر راهی نیست |
این صراط است که تفسیر شده در قرآن |
|
اندر این کون و مکان من به علی مینازم |
نزد مخلوق جهان من به علی مینازم |
به علی ازلی من به علی مینازم |
به علی حق علی من به علی مینازم |
قطره شد غرق به دریای علیِّ عمران |