ارکان سما، جن و ملائک شده حیران |
در ماتم سلطان حرم کعبه جانان |
از دار فنا رفت علی شاه ولایت |
شد خاک عزا بر سر اصحاب و یتیمان |
از آه حسین و حسن و زینب کبرا |
خون میچکد از برگ و ناوک مژگان |
از خون علی دامن محراب شده بحر |
داغش زده آتش به سراپردۀ امکان |
در جوش و خروش آمده دریای مصیبت |
ارواح مجـنــَّد همگی سر به گریبان |
بنشسته به رخسار جهان گرد یتیمی |
نیلی شده از لطمه رخ خسرو خوبان |
امروز عزادار بنی فاطمه باشد |
در محفلشان فاطمه بنشسته پریشان |
اطفال سراپردهی عصمت همه محزون |
زینب چه کند با غم این رنج فراوان |
از ماتم زهرا و علی و حسنین است |
چون طایر بشکسته پر از ناوک پیکان |
گاهی پی دلجوئی اطفال پدر بود |
گاهی به ره کوفه و گه شام غریبان |
گه قافله سالار یتیمان حسین بود |
گاهی به تکلـّم به سر شاه شهیدان |
بر گردن عباس ببین شال عزا را |
اِستاده به هر بزم عزا دیدۀ گریان |
گه حافظ سجاد و سراپردهی اطفال |
گه بی سرو سامان شده در دشت و بیابان |
این سوز و گدازی که بود «قطره» به عالم |
گفتم که بود حجت حق میکشد افغان |