ماه افلاک دلم کرده در این خیمه مقر |
چون که از مشرق جان ماه محرم زده سر |
|
به لب بام دلم گفت مؤذّن برخیز |
که شب تیره گذشت و شده هنگام سحر |
|
من سرگشته و حیران شدم از خانه برون |
دیدم آن پیک صبا میدهد هر لحظه خبر |
|
از پی قافلهی عشق شدم ره پیما |
کردم از خانه و کاشانهی خود صرف نظر |
|
تا قضا از پی صید دل من شد صیّاد |
شد دلم غرقه به خون از اثر تیر قدر |
|
ز آه جانسوز من و آتش هجران پیداست |
ای معلّم بنگر تیره شده روی قمر |
|
بهر دل بردن ما بر لب بام آمد یار |
برقع از چهره برافکند و به ما کرد نظر |
|
اندر آن خیمه که محرم نبود روح امین |
مظهر حیّ مبین داشت در آن خیمه مقر |
|
مه و خورشید سماوات خداوند مجید |
از گریبان حسین صبح سعادت زده سر |
|
تیغ ابروی کجش گشته صراط دل و دین |
هر دمی فاش کند معجزهی شق و قمر |
|
به خدائی که علیم است و حکیم است و خبیر |
مادر دهر کجا آورد این گونه پسر |
|
تا که در عرش برین پرچم ماتم زده شد |
ملک هستی شده از ماتم او زیر و زبر |
|
تا که در کرببلا خیمه زده خسرو دین |
ریخت جبریل امین خاک مصیبت برسر |
|
با غزالان حریمش سوی معراج آمد |
شد به پا شورش عظمی و قیام محشر |
|
آب نایاب مگر بود در آن دشت صفا |
عوض آب خورد طفل رضیع خون جگر |
|
عاقبت از اثر ناوک پیکان دغا |
دوستان شهد شهادت بچشیده اصغر |
|
اندر آن دشت صفا حضرت لیلای حزین |
قامتش گشت کمان ازغم مرگ اکبر |
|
بانوانش به حرمخانهی عزّت محزون |
خواهرش رخت اسیری به خدا کرده به بر |
|
شاه اقلیم صفا میر و علمدار حسین |
شد جدا دست سپهدار حسین از پیکر |
|
سر و جان کرد نثار قدم حضرت دوست |
بگرفت از کف ساقی لب کوثر ساغر |
|
جسم مجروح و لبتشنه حسین گشت شهید |
مرغ جانش به سوی خلد مصفّا زده پر |
|
«قطره» از خرمن الطاف حسینی امروز |
خوشه برچین و از خرمن و سوقات ببر |