از چه رو بر تن ارکان سما رخت عزاست |
هر طرف مینگرم شور قیامت برپاست |
من از آن روزنه دیدۀ خود میبینم |
خاطر زار و پریشان دل ارباب وفاست |
برخ ماه فلک بهر چه بنشسته غبار |
گرد ماتم نگرم بررخ این مه پیداست |
آسمان بهر چه پوشیده به تن جامهی نیل |
مگر آن تیر قدر در خم چوگان قضاست |
هر که را مینگرم سر به گریبان گریان |
با دل غمزده در ذکر و مناجات و دعاست |
یارب این ولوله و ناله در این عالم چیست |
همه آفاق پر از زمزمه و شور نواست |
قامت شاه ولایت شده از غصّه کمان |
کشتی بحر دلش غرق به قعر دریاست |
همه ارواح عوالم متحیّر حیران |
روح عالم به سماء دل و جان ره پیماست |
تا همای علی از گلبن جسمش پر زد |
گفت دنیای دنی را که چنین عهد و وفاست |
کودکان حرمش سربه گریبان یکسو |
یک طرف خیل ملایک ز زمین تا به سماست |
ای دل از فتنهی این مردم بدخواه جهول |
زار وغمگین و پریشان دل آل طه است |
آه آه از دل افسردۀ زینب چه کنم |
که دلش در برمام است و گهی کرببلاست |
آن زمانی که حسین در دل خون مأوا داشت |
گفت زینب که مرا مونس و غمخوار کجاست |
تا شد از خیمه لب تشنه به میدان غزا |
از پیاش آه دل غمزدگان ره پیماست |
تابش مهر فلک پیکر مجروح حسین |
منکر دین خدا بین به سر چتر لواست |
دامن کرببلا از چه سبب گلگون است |
گفتمش از اثر خون شهید شهداست |
مرحم زخم دل فاطمه و قلب حسین |
اشک و آه دل اولاد شه هر دو سراست |
اگر آن چشم دلت باز نمائی بینی |
که سرا پرده ماتم همه جائی سروپاست |
بوریا شد کفن جسم عزیز زهرا |
خاک شرمنده ز روی گهر بحر ولاست |
خون بهای گل گلزار رسول مدنی |
هاتفی گفت به سکان سماوات خداست |
به خدائی که علیم است و حکیم است و خبیر |
که از این کشته سرا پردهی عزّت سرو پاست |
درد داری اگر ای «قطره» در این دار فنا |
به خدا تربت او برهمه امراض دواست |