آن شنیدم که خسرو خوبان |
مهبط وحی خالق سبحان |
حکم فرمای عالم هستی |
مظهر حق و خاتم هستی |
گفت جان حسین جان من است |
حجت روز امتحان من است |
ساقی حوض کوثر است حسین |
شافع روز محشر است حسین |
روزی از روزها شه کونین |
آفتاب رخ رسول حسین |
ناگهان چشم شهریار عرب |
اوفتاده به حجرۀ زینب |
دید زینب به حجره خوابیده |
به رخش آفتاب تابیده |
به مه طلعتش فکند عبا |
شد نهان در سحاب بدر دجی |
زینب از خواب ناز شد بیدار |
دید بر پا ستاده شاه کبار |
گفت ای روح عالم ایجاد |
جان زینب فدای جانت باد |
کی شود از ره وفاداری |
از دل و جان نمایمت یاری |
دوستداران حیدر کرار |
چون حسین شد بکربلا بییار |
لب عطشان امام حی مبین |
شد شهید از جفای شمر لعین |
قامتش روی خاک و خون افتاد |
لرزه بر طاق واژگون افتاد |
عازم شهر شام شد اسرا |
از ره قتلگه به شور و نوا |
آن زمان چشم زینب افگار |
اوفتاده به نعش شاه کبار |
شد سراسیمه با هزار ادب |
زعرش محمل به فرش شد زینب |
یادش آمد زلطف شاه شهید |
که رخش زآفتاب پوشانید |
شد سوی قتلگه به شیون و شین |
تا رسیدی به گرد نعش حسین |
گفت ای زیب دامن زهرا |
چون تلافی کنم در این صحرا |
نتوانم در این دیار محن |
که بپوشم به پیکر تو کفن |
کفنت خاک کربلاست حسین |
جسم تو همچو طوطیاست حسین |
ندهد مهلتم سپاه ظلم |
زآفتاب تو را به سایه برم |
جسم مجروح و تابش خورشید |
آه از این روزگار و ظلم یزید |
ای شهنشاه ملک بنده نواز |
گره غصه از دلم کن باز |
خیز از جا و خوش تماشا کن |
شورش روز حشر برپا کن |