گربسته فلک بختم باز است پر و بالم |
الطاف الهیت شد شامل احوالم |
بر اوج فلک پران شد طایر اقبالم |
ارکان سماواتی دیدند چو اجلالم |
گفتند تو عنقای قاف مدنی باشی یا آن که تو سیمرغ باغ چمنی باشی |
|
گفتم که گه وصل است مسرور و غزل خوانم |
من طایر باغ قدس طوطی خوش الحانم |
یک ذرّه ز خورشیدم یک قطره زعـُمّانم |
من خاک کف پای شاهنشه خوبانم |
او پور ابوطالب من بر رخ او طالب من بر رخ او طالب او پور ابوطالب |
|
ای دل گه میلاد مسعود علی باشد |
چون حامد این مولود ذات ازلی باشد |
از فضل و کمال وجود چون رب جلی باشد |
کونین چنان گوئی در دست ولی باشد |
انوار الهیّت در خانه تجلّی کرد آن خانه که عالی بود عالی متعالی کرد |
|
این خانه که میبینی خیل و خدمی دارد |
اکوان و مه و کرسی لوح و قلمی دارد |
در کنگرهی قصرش نقش و رقمی دارد |
بس مهر جهان آرا ماه حرمی دارد |
سری ایست در این خانه کس مینشود آگاه ز آن رو به ظهور آمد در خانه ولی الله |
|
در کعبهی مشتاقان آمد چو شه عالم |
شد بسته ره خانه بر مردم نامحرم |
از چهره نقاب افکند مرآت رخ خاتم |
بر قائمهی افلاک جبریل زده پرچم |
گفتا که در دولت شد بر رخ ما مفتوح از دولت شاه عشق آن مظهر یا سـبـّوح |
|
گر پرتو خور نبود نور و جلواتی نیست |
بر مزرعهی عالم سود و ثمراتی نیست |
سر حدّ فنا باشد اثبات و ثباتی نیست |
گر شاه ولایت نیست روز عرصاتی نیست |
چون ذات علی باشد در امر جهان آرا فیّاض عطا مولا مشکات جهان آرا |
|
فیّاض علی الاطلاق با دست توانائی |
بر فرق علی بنهاد آن تاج دل آرایی |
گسترده بساط قرب بر عالم اعلائی |
از عرش برین تا فرش بنموده صف آرائی |
این پنبهی غفلت را از گوش دلت بردار تقدیس علی بشنو ای دل ز در و دیوار |
|
آئینهی آئین را در آینه پیدا کن |
از مردم چشم دل هر لحظه تمنّا کن |
شو از دل و جان مجنون رو جانب لیلا کن |
آئینهی آئین شو آن گاه تماشا کن |
شو از سرو پا غوّاص مستغرق دریا شو بهر گهر لالا در بحر صدفزا شو |
|
آئینه آئین شو آئینه آئین بین |
آن نقش و معانی را در طرّهی مشکین بین |
آن مظهر هستی را در سورهی یاسین بین |
وانگه رخ مولا را با چشم خدابین بین |
مرآت جمالش را آندم به ملا بینی هنگام دِرو گردد از مزرعه برچینی |
|
این عالم ناسوتی در تحت لوای اوست |
آن مردم لاهوتی در ذکر ثنای اوست |
گر طالب دیداری جنّات لقای اوست |
بر پا فلک الافلاک از یمن بقای اوست |
از قاف قدیم قرب آگه نشود عنقا حیران شده چون ماهی اندر دل این دریا |
|
مجنونم و میپویم در دشت و بیابانها |
چون عاشق لیلایم چه بود سر و سامانها |
برغنچه گلی بینم در طرف گلستانها |
صف بسته به گرد گل در باغ نگهبانها |
تا آن که شود ایمن این گل ز همه آفات اسکندر دلها بین بگرفته به کف مرآت |
|
خضر ره موسی بین حیران علی باشد |
عیسی به کواکب شد مهمان علی باشد |
آن قائمهی کرسی میدان علی باشد |
آن طاق ربوبیّت ایوان علی باشد |
قرآن مبین گشته در شأن علی نازل غافل زعلی باشد این قافلهی غافل |
|
هر راه که میپوئی او هست تو را رهبر |
هر کس که شود منکر بر حیدر و پیغمبر |
چون قافلهی غافل غافل شده از داور |
غافل تو مشو یک دم از قافلهی دلبر |
این قافلهی غافل سر حد فنا باشد بیگانه زاسرارست در دام بلا باشد |
|
ما فوق ید بیضا بازوی علی باشد |
آن دست یداللهی بازوی علی باشد |
میزان و صراط دین ابروی علی باشد |
مرحب کـُش اژدر در نیروی علی باشد |
چون طوطی جان ما از منطق او گویاست درمردمک چشمت آثار علی پیداست |
|
چون ماهی دریایی بیگانه زدریائیم |
نی طالب دیداریم از بس که خود آرائیم |
ما یار نمیبینیم در سیر و تماشائیم |
چون صید در این صحرا در دام تمنائیم |
چون «قطره» توان دم زد از هستی این دریا زیرا که در این دریا باشد گهر لالا |
|
اکمل زهمه طاعات حبّ شه لولاک است |
بدخواه ولی الله مردود و اسفناک است |
در مولد مسعودش خلاق فرحناک است |
در ظل لوای او نه طارم افلاک است |
با چشم دو بین نتوان مرآت خدا دیدن باید که به دست عشق از مزرعه برچیدن |
شب میلاد در این جشن و سرور آمدهایم |
ما در این جشن پی درک حضور آمدهایم |
به سراپردهی حق قلهی طور آمدهایم |
همه با چتر و لوا مشعل نور آمدهایم |
جن و انس و ملک و حورُ قصور آمدهایم |
کاروانیم که با نغمهی حور آمدهایم |
با می و مطرب و دف شورنشور آمدهایم |
در سرا پرده اسماء شکور آمدهایم |
در بر مظهر علام غفور آمدهایم |
تو که نزدیکی و ما از ره دور آمدهایم |
تا که در طور تجلّی رخ مولا بینیم ساکنان حرم و کاخ تجلّی بینیم |
|
نقطهی دایرهی دولت شاهانهی عشق |
از طفیل قدم صاحب کاشانهی عشق |
منکشف گشت حصار حرم خانهی عشق |
بود در ذکر و ثنا دلبر و حنــّانهی عشق |
شمع جانانه و عالم همه پروانهی عشق |
آفرین بر حرم مظهر یکدانهی عشق |
شد منوّر زرخش مسجد و میخانهی عشق |
شده لبریز زمی ساغر و پیمانهی عشق |
قطره سرمست بود از می و میخانهی عشق |
حامد سـِّر مبین گشته و دیوانهی عشق |
به ظهور آمده در کعبهی مقصود علی فاطمه بود و علی بود و حرم لم یزلی |
|
فاطمه دید جمال علی اعلا را |
دید در آینه خورشید رخ مولا |
بگرفته به کفش قبلگه دلها را |
گوهر کان صدف لؤلؤ آن دریا را |
کرده لبریز از آن شهد لبش مینا را |
بوسه میزد به لب لعل گهرافزا را |
به که گویم صفت شمس جهان آرا را |
به چه تشبیه کنم صورت این معنی را |
روشن از روی و رخش کرده دل مینا را |
بنوازد به نوائی دل ما فیها را |
اندر آن بارگه دولت الله صمد کبریا بود علی فاطمه بنت اسد |
|
بار الها تو نگارنده و خواهنده منم |
تو پناهنده و بخشنده نگارنده منم |
از تجلی فروغ تو فروزنده منم |
همچو سیاره بر افلاک سیارنده منم |
گفت مولا به جهان بندهی پاینده منم |
خانه زاد حرم و کعبه و تابنده منم |
از بر ذات خداوند نماینده منم |
با خبر ز اوّل و هم آخر و آینده منم |
قلم صنع به هر محور گردنده منم |
موقع مرگ بر بندهی شرمنده منم |
دستگیر همه کون و مکانم عـَلیام از ازل تا به ابد من ولی منجلیام |
|
مشکلات همه از اسم علی حل گردد |
نازل از اسم علی آیهی منزل گردد |
علم از عین علی بحر مفضـّل گردد |
لطف از لام علی خلق مکمـّل گردد |
عالم از یای علی عالم و افضل گردد |
کی حرم خانهی محبوب مبدّل گردد |
حق در این آینه ذات مدلل گردد |
با علی هرکه بود نیک و مجلل گردد |
آنچه علم است در این نقطه محول گردد |
که تواند زعلی افضل و اکمل گردد |
«قطره» از اسم علی عالم هستی برپاست آن که فانی نشود در دو جهان نقطهی باست |
دلم از ناوک پیکان شکسته |
از این بار مصیبت گشته خسته |
چو فرق مرتضی شق القمر شد |
مدار کن فکان درهم شکسته |
ز آه و نالهی شاه ولایت |
به روی مهر گرد غم نشسته |
خضاب از خون شده محراب ابروش |
چو آن آئینۀ آئین شکسته |
حضور کبریا از تیغ ملجم |
همای سدره بال و پر شکسته |
سر رشته زدست کودکانش |
برای ماتم حیدر گسسته |
علی چون دار فانی را وداع کرد |
ره چاره به هر بیچاره بسته |
ببین «قطره» به پا شور جزا شد |
علی از دارفانی رخت بسته |