بود به خرگاه امام مبین |
کودک شیرین سخن نازنین |
لعل لبش چشمۀ آب حیات |
طفل رضیع کشتی بحر نجات |
روی منیرش شده چون کهربا |
از اثر تشنگی آن دلربا |
زآتش آهش دل و جان سوخته |
شعلۀ جانسوز برافروخته |
زار و غمین بود چو در مهد ناز |
کرد لب لعل شکر خنده باز |
کرد تبسّم که چه شد باب من |
تا که ببیند رخ مهتاب من |
در حرم آن کودک فرخ لقا |
کرد به پا شورش روز جزا |
از عطش آن بلبل باغ حسین |
اشک فشاندی چو گهر از دو عین |
شیر ننوشیده زپستان مام |
صبر و شکیبائی او شد تمام |
از اثر گریۀ آن مه جبین |
مام گرامش شده با غم قرین |
کارگه ناز علی ساز کرد |
لعل لبش باز به صد ناز کرد |
دید که هنگام شهادت رسید |
از جگر سوخته آهی کشید |
اهل حرم سر به گریبان شدند |
از غم او واله و حیران شدند |
چاره به جز گریه و زاری ندید |
پیرهن صبر و شکیبش درید |
ملتمس عمۀ غم خوار شد |
بلبل لببسته به گفتار شد |
گفت به ایماء که منم تشنه کام |
صبر و توانائی من شد تمام |
گرد علی حلقۀ ماتم زدند |
راه از آن خسرو عالم زدند |
شه به شتاب آمده در خیمهگاه |
دید که بر عرش رود دود آه |
گفت که ای عترت غم پرورم |
در برم آرید علی اصغرم |
«قطره» گـُهر در دل دریا بود |
طفل مگو حجّت کبری بود |