ای که در روی تو آثار جلالت پیداست |
لب لعل نمکین تو دُر و گوهر زاست |
|
شانه بر طره زلف تو زده حور و پری |
که فضای چمن باغ جنان مشک اساست |
|
تو طبیب دل افسرده دلانی جانا |
داروی مهر تو بهر دل بیمار دواست |
|
چون که از سیلی غم عارض تو گشته کبود |
که سراسیمه دل اهل حریم طاهاست |
|
از برای تو عزیز دل شاه شهدا |
غرق در بحر ببین مردمک دیدۀ ماست |
|
حجّت روز جزا نخل حسین را ثمری |
زاه جان سوز تو افسرده علی و زهراست |
|
تو که میراب بقائی زچه رو تشنه لبی |
که لب لعل تو از خون جگر خون بالاست |
|
نرگس مست تو آلوده شد از خون گلوت |
زبرای تو مشوّش دل سلطان جزاست |
|
مس کوی دل ما آب شد از آتش آب |
کار بس مشکل و حلال مسائل اینجاست |
|
میزبان تو زکف داد شکیبائی را |
کار از دست شده، فتنۀ اعدا سرپاست |
|
آخر ای غنچۀ لببسته گناه تو چه بود |
کام خشک تو علی جان هدف تیر بلاست |
|
گر زخوناب جگر زلف تو گردید خضاب |
زبرای تو به هر خیمه قیامت برپاست |
|
داد مظلومی تو کوی شکیب از جا کند |
که چه شوریست در این کشور هستی سرپاست |
|
اگر از تیر جفا هستی تو رفت به باد |
ببین از خون گلوت قائمۀ دین برپاست |
|
خوش تماشا کن ای مردمک دیدۀ ما |
طفل عطشان حسین ابن علی محو لقاست |
|
شاه آورد به میدان غزا اصغر را |
گفت کی قوم علی را سر تسلیم و رضاست |
|
مگر ای قوم دغا بر دلتان رحمی نیست |
آخر این کودک دل باخته مهمان شماست |
|
آن زمان حرملۀ شوم جفاکار لعین |
کرد کاری که به پا در دو جهان شور و عزاست |
|
دست سلطان قدم گشت زخونش رنگین |
که هنوزم اثر خون ز زمین تا به سماست |
|
جان او گشت نثار قدم حضرت دوست |
که در این رتبه علی شافع امّت به جزاست |
|
«قطره» چون ابر بریز اشک تأثر ز بصر |
گریه بر اصغر محزون شهید عقده گشاست |
|