الا ای بلبل نالان خزان شد لاله زار تو |
مبدّل شد به ناکامی چرا فصل بهار تو |
بیا بلبل به طرف بوستان لختی تماشا کن |
ببین سروی فتاده در کنار جویبار تو |
الا ای باغبان سدرۀ اورنگ مشتاقان |
نیامد از چه رو از ساحت بستان هزار تو |
بیا در طرف بستان و نظر بر سرو و نسرین کن |
زبی آبی شده پژمرده یاس و سبزهزار تو |
زگلچین با دل افسردۀ سرگشته پرسیدم |
ز خون آلوده گردیده چرا لعل عذار تو |
برو ای بلبل نالان به دشت کربلا بنگر |
فتاده در میان دجلۀ خون تاجدار تو |
زآه آتشین میگفت هردم یا اخی ادرک |
فتاده دست صیّادان ببین سردار و یار تو |
صبا یک دم برو در خیمه سلطان مظلومان |
بگو از خیمه بیرون آی دارم انتظار تو |
به روی خاک افتاده کنون سقای طفلانت |
قیامت کن زقامت تا ببینم من عذار تو |
برادر جان برس در وقت جان دادن به فریادم |
که شد این جان شیرینم برادر جان نثار تو |
ندارم آرزوئی در دلم جز دیدن رویت |
بیا تا یک دمی مأوا نمایم در کنار تو |
برادر رفتم از دنیای فانی با لب عطشان |
ولی جاری بود آب روان در جویبار تو |
مبر جسم مرا در خیمهگه تا حالتی دارم |
خجالت میکشم از دختر نالان زار تو |
به هجران تو دیدی عاقبت من مبتلا گشتم |
خوش آن ساعت که من باشم برادر در جوار تو |
نشاندم نخلۀ غم را به قلب خواهرم زینب |
ولی محزون و گریانم زچشم اشکبار تو |
سپند آسا بسوزم در میان مجمر عشقت |
به دل داغی مرا باشد زطفل شیرخوار تو |
بیا ای شاه خوبان وقت جان دادن به بالینم |
که من یک «قطره»ای باشم ز ابر نو بهار تو |