قامتم از بار رنج و غصه کمان شد |
مادر گیتی به حال من نگران شد |
دجلۀ خون شد دلم ز تیر ملامت |
اشک غم از دیدهام چو سیل روان شد |
رفت زدستم گل همیشه بهارم |
با که بگویم کجا برفت و چسان شد |
هر که سفر میرود مگر که نیاید |
خواب یقین بودهام زدیده نهان شد |
مرغ جوانی که رفت باز نگردد |
گو که نیامد چرا فصل خزان شد |
هرچه نشستم به کنج خانهی عزلت |
یار که از در نشد مرور زمان شد |
گرگ اجل در کمین نشسته خدا را |
میبردم گر زکف شکیب و عنان شد |
راه خطرناک و توشهای به کفم نیست |
طی منازل کنم که وقت اذان شد |
خرمن طاعات من به باد فنا رفت |
مرغ اجل از پیام چو برق روان شد |
پی به خراباتیان بردم و دیدم |
زاشک بصر کوی صبر من زمیان شد |
مور کجا پی برد به جاه سلیمان |
در خور ما نیست آن چه بوده و آن شد |
رتبۀ انسان به عقل و عشق بسنجید |
هر که زهستی گذشت جان جهان شد |
آن که علی خوانده بود خسرو ناسش |
پرچم نصرت به کف گرفت و روان شد |
آن که حسین را انیس و یار و معین بود |
رفت به دریا و تشنه کام برون شد |
آب میسر مگر نبود و لیکن |
آب چو شد از کفش زغم نگران شد |
رفت که آب آورد برای عزیزان |
جان گرامش فدای جان جهان شد |
ماه بنی هاشمی زفتنۀ اعدا |
کشته ز شمشیر و تیغ و تیر و سنان شد |
آن که قیامت قدش بـُدی زقیامت |
گلشن عمرش زابر تیره خزان شد |
در دم رفتن به ناله گفت برادر |
آی و ببین قامتم زفتنه کمان شد |
همچو شهیدی ندیده مادر ایّام |
خاک مزارش دوای درد گران شد |