خواهرم زینب دمی بنشین برم |
تا زغم آسوده گردد خاطرم |
گوش را کن باز ای شهباز من |
بشنو ای بانوی خرگه راز من |
بعد قتلم گریه و زاری مکن |
سیل اشک از دیدگان جاری مکن |
ای معین و یاور افسردگان |
این وصیت گوش کن آرام جان |
چون توئی مجنون لیلا آفرین |
در رخ ما صورت لیلا ببین |
گرتوئی عاشق منم مشتاق تو |
آفرین بر عهد و بر میثاق تو |
هر که نوشید از قِدَم جام بلا |
میشود راضی به تقدیر و قضا |
آگهم خواهر زحال زار تو |
از غم فردا و کار و بار تو |
خانه را از اشک غم ویران مکن |
زآتش آهت مرا حیران مکن |
شهد غم بر ساغرت گر ریخته |
رشته صبرت اگر بگسیخته |
چون تو میباشی امیر کاروان |
این تو و این کودکان و بانوان |
گفت خواهر جان خدا یارت بود |
در همه احوال غمخوارت بود |
دارم از بهر شهادت من شتاب |
این سکینه این رقیه این رباب |
گر غم مرگ برادر مشکل است |
در ره جانانه اول منزل است |
سوی میدان شد روان بی واهمه |
از قفایش رفت دخت فاطمه |
رفت زینب از پی بدر دجی |
دم به دم میگفت با شور و نوا |
رفتی از دستم همای جان من |
جان من شد از پی جانان من |
بود شه محو لقای کبریا |
زینب افسرده گفتا یا اخا |
ای عزیز فاطمه من زینبم |
صبر کن لختی برآور مطلبم |
آه زینب سد راه شاه شد |
شاه از حال دلش آگاه شد |
دید مهری گشته از مشرق پدید |
شه عنان از رفرف عشقش کشید |
بازگشت از رزمگه معراج راز |
زینبش را دید در راز و نیاز |
دم به دم میگفت با صد شور و شین |
ای حبیبم ای طبیبم یا حسین |
دید افسرده گریبان چاک چاک |
عصمت کبری نشسته روی خاک |
شد یقینش داده از کف صبر وتاب |
مهر ومه را کرده پنهان در حجاب |
ماسوا از آه زینب تیره شد |
چهرۀ خورشید عالم چیره شد |
جذبۀ زینب ز ارکان وجود |
شاه را آورد در قوس و صعود |
از سر زین بر زمین آمد حسین |
در جهان افکند بانک شور و شین |
شاه زینب را چو جان در برگرفت |
زینب از چشمش دُر احمر گرفت |
گفت ای آرام جان فاطمه |
سبط پیغمبر روان فاطمه |
این وصیت کرده زهرا مادرت |
تا ببوسم وقت رفتن حنجرت |
در جواب زینب خونین جگر |
گفت نور دیده خیر البشر |
گفت حق داری مه برج حیا |
این تو واین بوسه گاه مصطفی |
آن زمان دخت امیرالمومنین |
بوسه زد بر حنجر حبل المتین |
زینبا شد موسم میدان من |
رو تسلی ده دل اطفال من |
«قطره» زهرا شد مشوّش خاطرش |
از بصر جاریست عقد گوهرش |