عزیز فاطمه ای مظهر اولوالالباب |
فروغ چهرۀ خورشید و ماه عالمتاب |
|
به روز حشر به امر خدای عزّوجل |
به جاه و رتبه توئی پادشاه عدل و حساب |
|
ز علّت علل ممکنات آگاهی |
که روز حشر توئی خسرو ثواب و عقاب |
|
کتاب فضل تو از عالم حدوث گذشت |
که مدح ذات تو باشد رموز رمز کتاب |
|
به لوح هر دل سرگشتهای بود مکتوب |
تو ماه مشرق جانی و کعبه و محراب |
|
چه بود جرم و گناهت که در کنار فرات |
که شد زسوز عطش مرغ سینۀ تو کباب |
|
ز بعد قتل تو ای پیشوای عالمیان |
جهان چو کشتی دریا فتاد بر لب آب |
|
به دشت کرببلا شد زکینۀ عدوان |
سرت به زیب سنان و تنت به روی تراب |
|
چو ریخت خون گلویت به روی خاک حسین |
ز خون حلق تو شد دست کائنات خضاب |
|
فتاد نقش تو بر دامن ولای خدا |
که عاشقان ولا را چنین بود آداب |
|
در آن زمین که تنت شد به خاک و خون غلطان |
تو را که زینب غمدیده دید شد بی تاب |
|
به گریه گفت خدایا حسین من این است |
که اوفتاده به روی تراب قلب کباب |
|
کنار نعش تو بنشست زینب افگار |
بریخت از سرمژگان سرشک همچو حباب |
|
گرفت جسم لطیف تو را در آغوشش |
به ناله گفت توئی نور چشم ختم مآب |
|
عزیز فاطمه این «قطره» را به روز جزا |
ببخش جرم و گناهش به ذات احمد و باب |
|