به یاد روی تو شبها سحر کنم جانا
ز عشق، خاک سرایت به سر کنم جانا
ز دیده اشک بریزم جبین به خاک کشم
ز ناله خلق جهان را خبر کنم جانا
نمودهام من بیدل به کوی تو مأوی
که تا نگاه به قرص قمر کنم جانا
به رهگذار تو بنشستهام به صد امید
مدام دیده در این رهگذر کنم جانا
نقاب چهره بر افکن عیان نما مه و ماه
که تا به عارض ماهت نظر کنم جانا
نه محرمی است مرا تا که راز دل گویم
من از رقیب جفا جو حذر کنم جانا
بنه قدوم مبارک به روی دیدۀ تر
که خاک پای تو نور بصر کنم جانا
ز انتظار تو ترسم بمیرم ای صنما
نبینم آن رخ ماهت سفر کنم جانا
مدام «قطره» بود ریزه خوار درگه تو
ز بحر لطف تو اخذ گهر کنم جانا