ساقی قدح باده مهیا کند امروز |
گلگون زمی آن ساغر مینا کند امروز |
میخانۀ توحید مصفا کند امروز |
مطرب گره از عقدۀ دل وا کند امروز |
آئینۀ دل پاک زصهبا کند امروز |
|
در آئینۀ دل چو فتد عکس رخ یار |
آئینۀ دل نیست دگر مسکن اغیار |
یعنی شود آن دل به یقین مظهر انوار |
آن مظهر انوار شود مسکن دلدار |
معشوق به صد جلوه تماشا کند امروز |
|
امروز زرخ پرده برافکنده نگارم |
روشن شده از مهر جمالش شب تارم |
از مهر جمالش شده دل آئینه دارم |
وز هجر رخش رفته ز کف صبر و قرارم |
دل وصل از آن یار تمنا کند امروز |
|
در پرده نهان آنچه خدا داشت عیان شد |
افشا به خلایق ز کرم سرّ نهان شد |
از مقدم آن شوخ جهان مشک فشان شد |
این دیر کهن سال ز نو باز جوان شد |
از خلق جهان عقدۀ دل واکند امروز |
|
برخیز دلا مُولد سلطان حجاز است |
هنگام سرور و طرب و نغمه و ساز است |
ای باده کشان مژده در میکده باز است |
محمود دلم شیفتۀ روی ایاز است |
از شوق دلم شورش و غوغا کند امروز |
|
از ملک صفا نور رخش جلوهگر آمد |
خورشید جمالش زپس پرده درآمد |
یعنی به جهان پردۀ اوهام درآمد |
شد ظلمت جهل آخر و از نو سحر آمد |
از قبلۀ جان شمس تجلی کند امروز |
|
شاهنشه خوبانی و فخر دو جهانی |
فرمانده و سالار تو بر کشور جانی |
ساقی ازل باده ده کون و مکانی |
کفر این نبود چون که خدا را تو زبانی |
توصیف تو حق گفت که معنی کند امروز |
|
هادی بشر فخر عرب خسرو لولاک |
آن هاشمی و ابطحی و شمس نه افلاک |
آن مخزن اسرار خدا منبع ادارک |
از یمن قدومش شده آفاق طربناک |
صحرا و در و دشت مصفا کند امروز |
|
بر دست صبا داد چو آن طرۀ دل کش |
گردید دلم چون خم گیسوش مشوش |
برخرمن اعمال زعشقش زدم آتش |
از نقش جمالش همه آفاق منقش |
سودای رخش بین که چه با ما کند امروز |
|
در قلزم عشق تو من آن «قطرۀ» پاکم |
هرچند تو از نور، من از تودۀ خاکم |
گر طعنه زند دشمن و از کینه چه باکم |
سرمست نه امروز من از دختر تاکم |
تا نرگس مست تو چه سودا کند امروز |