ای جوهر نقش سرّ اسما |
ای متن کتاب حق تعالی |
مجموعۀ علم را تو مصدر |
ای ختم امم علی اعلی |
ای طور سمای آفرینش |
گردیده زنور تو مجلی |
پای خردم به گل فرو رفت |
آگه نشدم از این معما |
فـُلک عقلا و اهل عرفان |
در بحر تو محو و مات و شیدا |
در غیب و شهود بود پنهان |
خورشید جمال عالم آرا |
جمعات عوالم خدائی |
دارند زذات تو تمنا |
جانا ز دوای حکمت تو |
درد همه را کنی مداوا |
ای گنج علوم و فضل و دانش مقصود توئی زآفرینش |
|
چون حق به رخ تو بود مشتاق |
مجذوب تو کرد خلق آفاق |
ابروی تو را صراط دین کرد |
عالم به رخ تو کرد مشتاق |
از پردۀ غیب کبریائی |
خورشید رخت نمود اشراق |
از گندم لعل دل ربایت |
از روز الست کرد انفاق |
با ذات تو ذات کبریائی |
در پردۀ غیب بست میثاق |
هر تار دو زلف مشک سایت |
گردیده طناب فلک عشاق |
از بهر طواف آفرینش |
عکس تو کشید حق به نـُه طاق |
قرآن که کتاب حق تعالی است |
وصف تو بود برای مشتاق |
ای گنج علوم و فضل و دانش مقصود توئی زآفرینش |
|
ای ذات تو مصدر حقایق |
مشتاق جمال تو خلایق |
اثبات شده به خلق عالم |
ای قلزم دانش و دقایق |
آئینۀ طلعت تو باشد |
خورشید سمای هر مشارق |
برتر زحیات جاودانست |
هر کس به تو دارد این سوابق |
از آتش قهر تو بسوزان |
اوهام و جهول و هر منافق |
این جان و جلال خاتمیت |
کس نیست به دهر جز تو لایق |
رزاق خدا بود در عالم |
مرزوق توئی به امر خالق |
در بارگه جلالت حق |
منهاج عوالمی و ناطق |
ای گنج علوم و فضل و دانش مقصود توئی زآفرینش |
|
در فلک اگر که ناخدا نیست |
این کشتی عمر را بقا نیست |
در قصر اگر نبود دلبر |
این قصر که جای التجا نیست |
در جسم اگر روان نباشد |
این جسم و بدن به جز هوی نیست |
هر بی سر و پا به ملک هستی |
او لایق قصر کبریا نیست |
هر بی خردی در این عوالم |
در مجلس انس مقتدا نیست |
جز ذات محمدی در عالم |
او صاحب کشور و لوا نیست |
تو سیر سمای اهل دل کن |
مقصود بشر به جز لقا نیست |
از چشم دلت ببین به ذرات |
مانند علی و مرتضی نیست |
ای گنج علوم و فضل و دانش مقصود توئی زآفرینش |
|
ای نور سراج محفل دل |
اسمای سمای منزل دل |
در مزرعۀ نیازمندان |
هستی به خدا تو حاصل دل |
مأوای تو بود روز اول |
در کشتی بحر ساحل دل |
حلال مسائلم تو باشی |
حل میشود از تو مشکل دل |
در راه منا نشسته بودی |
جانا به سیر محمل دل |
نور رخ تو کند تجلی |
هر صبح و مسا مقابل دل |
بنشسته مقابل تو جانا |
ارواح امم سلاسل دل |
روشن زفروغ طلعت توست |
سکان و زمین محافل دل |
ای گنج علوم و فضل و دانش مقصود توئی زآفرینش |
|
تا دست دل از جهان کشیدم |
عکس تو به لوح دیده دیدم |
در دامن دشت ما یرائی |
یک عمر پی تو من دویدم |
از جام رسالت تو جانا |
صهبای الست را چشیدم |
آن غنچه گل مراد ما بود |
از نخل ولایت تو چیدم |
سر تا به قدم شدیم دیده |
در آینه طلعت تو دیدم |
از ذره و ماه تا به ماهی |
وصف صفت تو را شنیدم |
آن قدر به کوی تو نشستم |
تا آن که به مدعا رسیدم |
از بهر طواف کـُنج ابروت |
طوف حرم تو آرمیدم |
ای گنج علوم و فضل و دانش مقصود توئی زآفرینش |