رفتی از دار فنا مادر جان پرور من |
شد از این رفتن تو زار و حزین خاطر من |
نخلۀ غم بنشاندی تو در این کشت دلم |
رفتی از دست من ای یاس و گل احمر من |
رخ تو شمع شبستان امید من بود |
همچنان صبح سعادت که شدی از در من |
خرمن صبر مرا ماتم تو داد به باد |
خاک غم ریخته از بام فلک بر سر من |
جامۀ نیل ببر کرده سماوات عُلا |
بنشانده غم هجران تو را در بر من |
اگر از دیدۀ من دور شدی جان عزیز |
هر دمی پرتو حسن تو شود از در من |
پر اثر نیست مگر ناله راه دل ما |
که نکردی نظری بر دل غم پرور من |
تو نشستی به لب جوی بقا با دل خوش |
شهد غم پرشده از اشک بصر ساغر من |
برق عشق تو چنان شعله زده در جانم |
سوخت هنگام جدائی تو بال و پرمن |
تو در این خانه کاشانه بگو در دل شب |
روی زانو کـِه نهد بعد تو مادر سر من |
دیده کن باز دمی مادر شیرین حرکات |
بنگر روی حسن ژاله چشم تر من |
گهری از کف من رفت خدا میداند |
زینت عرش برین بوده و تاج سر من |
«قطره» دریای عوالم به تلاطم آمد |
لب فروبند که افسرده شده خاطر من |