طلسم گنج دانش بشکن و سدّ من و ما را |
تو در مافوق ملک آفرینش بین تجلّا را |
تو که در عالم ذر در بساط کبریا بودی |
ندیدی عکس صورت آفرین سرّ معمّا را |
ملائک، حاملین عرش و او ادنی نمیبینند |
تجلی خدا و زهرۀ اسماء زهرا را |
پر مرغ حیات بسته این قاف را کن باز |
کند سیر سماوات علا، عرش معلّا را |
بود معراج قرب حق تعالی سینۀ زهرا |
که میبوسید ختم المرسلین آن گنج اسما را |
ز اسمای جلال کبریایی میتوان یابی |
رموز آیۀ تطهیر و سرّ آل طاها را |
اگر از کنه ذات خود تو بشناسی محمّد (ص) را |
توانی یافت در دریای رحمت فلک معنا را |
همه غرقیم در بحر ولا، فضل ربوبیّت |
که بتواند کند حل مشکل و رمز معمّا را |
برو در محضر امّ الائمّه حضرت زهرا |
بیابی بحر علم و کان حکمت، سرّ عظمی را |
ظهور انبیا باشد برای خلقت زهرا |
به شأنش کرده نازل کوثر و انّا فتحنا را |
چراغی را که روشن کرده حق اندر بساط قرب |
که بتواند کند خاموش آن نور مجلّا را |
اگر اشیاء عالم، خلق مافیها شود دیده |
نه بتواند ببیند چهره و سیمای زهرا را |
مگر هر کس که آدم شد تواند دید زهرا را |
نه بتواند ببیند وجه باقی شمس بطحا را |
ز یک نقطه ز فوق «فاء» و تحت «باء» بسم الله |
هدایت می نماید خلق کون حق تعالی را |
بود عاشق هما بر آفتاب و سایبان دارد |
شود مات و نبیند آفتاب روی بیضا را |
اگر نشناختی یک عمر خاتون قیامت کیست |
بشوی از دفتر عشّاق اسم نامسمّی را |
اگر رهبر نباشد فاطمه بر خلق مافیها |
که یابد در تجلّا مبدأ وحی توانا را |
درون بطن هر ذرّه، بود خود ظاهر و پنهان |
که اثبات الهیّت کند تقدیس مولا را |
اگر خواهی شوی از آفتاب روز حشر ایمن |
بخوان سبع المثانی و بگو تسبیح زهرا را |
تو گر «قطره» بهشت عدن و جنّات اللقا خواهی |
بکش چون سرمه بر دیده غبار پای زهرا را |