کس نیابد راه در غیب علی مرتضی |
ماورای ملک امکانست و لا یُدرَک لنا |
تو به شهر دل نرفتی ساکن آب و گلی |
شهر دل باشد صرط عقل و کل ماسوی |
دیده خورشید دل را باز کن وانگه ببین |
که بهر ذرات خورشیدی بود بی انتها |
آن براقی برد احمد را زاین ملک وجود |
بود آنجا مبدأ وحی و مقام ذوالعطا |
اندر آن کاخ مشیت تکیه زد ختمی مآب |
ذات عالم آفرین گفتا به احمد مرحبا |
عقل و عشق و دانش و اداراک و عالم محو و مات |
قرب ذات قائمیت هست یمن مصطفی |
منزل دربار عزت مات مانده بین راه |
کارفرمای عوالم رفت در قرب خدا |
هیچ کس آگه نشد از سر احمد جز علی |
با خبر حق بود، احمد، مرتضی سـِر ولا |
خلق کرده صوت را خلاق با لحن علی |
مونس احمد شود در لامکان لایری |
خواست نوشد شربت شهد لقا در بزم قرب |
مرتضی گردید ساقی اندر آن بزم علا |
جز خداوند توانا کیست گردد باخبر |
از مقام حیدر و احمد که گفته مصطفی |
فرق بین احمد و ذات احد یک میم بود |
پرتو یک میم احمد هست میزان در بنا |
قطره از دریای رحمت رحمت للعالمین |
خلق کرده عرش و فرش و لوح و کرسی ماسوا |