گره از کار بسته باز در اعجاز میگردد
سحر گه غنچۀ لب بستۀ گل باز میگردد
چو بردارد صبا از چهرۀ نسرین نقابش را
بگو با بلبل مستان که کشف راز میگردد
به خار غنچۀ گل بلبل دستان سرا میگفت
که با گل نو عروس بخت من دمساز میگردد
به سیر ما سوی الله هاتفی میگفت با عنقا
برای طوف در سدرا گه پرواز میگردد
ز افلاک مشیت کارفرمای جهان آرا
همیآید درِ فیض هویت باز میگردد
چو آید پادشاه حسن در بازار فیاضی
زمان عیش و نوش و چنگ و نای و ساز میگردد
زمانی آفتاب از مشرق کعبه عیان گردد
سحر در خانۀ کعبه گه اعجاز میگردد
تمام عالم ملک و ملک گاه ظهور حق
به تسبیح و ثنا با ماسوی همراز میگردد
امام عالم امکان برای انتقام دهر
عیان از مطلع انوار کاخ راز میگردد
ز عدل دادگستر مذهب و دین میشود احیا
که مستغنی ز علم و حلم ترک و تاز میگردد
چو بردارد نقاب از چهره آن خورشید بیهمتا
در رحمت به روی خلق امکان باز میگردد
به غیر از حجت قائم امامی نیست در عالم
که این سر هو الحق بر ملا ابراز میگردد
بزن قطره تو از آب مشیت قطرهای بر چشم
که چشم بستهات بر روی دلبر باز میگردد