دلبری دارم که با نازش ربوده دل ز عالم
از برای دلربایی در عوالم گشته خاتم
پاک کن گرد و غبار از مردم چشمت نظر کن
در دل ذرات مأوی کرده چون خورشید عالم
تاب دیدار جمالش را ندارد خلق امکان
کرده پنهان در حجاب مهر رویش عکس خاتم
بر سر راهش نشانده نیروی ارض و سما را
محو و حیران کرده از نور تجلی میر و اعلم
با ید شاه ولایت قدر دست کبریایی
پرچم شاه ولایت را زده بر عرش اعظم
سکة فرمانروایی را زده بر چرخ اطلس
حکم فرمای قضا را داده بر عیسی بن مریم
لشکر اسلام و دین را تقویت کرده ز جودش
قلعة دین خدا را کرده محکم در محکّم
سفرة خوانش ببین گسترده در کشت عوالم
غرق دریای عطایش جن و انس و خلق عالم
احسن للخالقین و خسرو حسن ملاحت
از زکات حسن رویش میکند انفاق هر دم
دفتر طومار خلقت در نگینش نقش کرده
آگه است از سرنوشت عالم و از کنه آدم
صد هزاران نوح را داده نجات از بحر طوفان
ای بسا فرعون را فانی کند آن نوح خاتم
نیست بعد از عسکری حجت به جز مهدی موعود
در کتاب حق تعالی بین عیان است و مسلّم
غایب از چشم است و افشا بر تمام آفرینش
با خبر از کنه اشیاء است و با مخلوق هم دم
گر بپیچی چهره از دربار لطفش فاش گویم
روز و شب حیران و سرگردان شوی در وادی غم
سینهاش صندوقة علم لدنی خدائیست
در دبستانش امین وحی حق گردیده اعلم
آفرینش قطرهای باشد ز جیحون وجودش
خالقش غفار باشد این چنین باشد معظم