تو پادشاهی و من مستحق و مسکینم
زکات گندم خالت بده به شاهینم
به هر کجا که سفر میکنم عیان بینم
به طوف کوی و سراپردة تو هست مکینم
به یاد نرگس چشمت به دشت میگردم
به گرد خرمن حسن تو خوشه برچینم
هزار بار برانی مرا تو از در لطفت
نمیروم ز سرایت دمی امام مبینم
ز بس که جلوهگری کرده نور رخسارت
قسم به طرّة زلفت ربودهای دل و دینم
بهشت و روضة رضوان چه باصفاست ولی
خوش است با تو لب کوثر تو بنشینم
ز بس برای ظهور تو انتظار کشیدم
سفید شد به رهت دیده، موی مشکینم
گواه شعلة آه است و اشک دیده فغان
به عیش و نوش و نشاطم به سوز و ساز قرینم
تویی که از نظرم غایبی و چشم به راهم
شود ظهور تو ای مقتدا و یار و معینم
چراغ محفل ما روشن از فروغ تو باشد
که از کتاب خدایی بود براهینم
مدام وصف تو را از خدای وحی شنیدم
که قطره حجت حق مهدی است سرّ یقینم
تمام ثروت و هستی خود کنم ایثار
که پرده برفکنی از جمال و روی تو بینم
گناه من اگر از کوه برتر است ولیکن
مرا ببخش به قرآن و آل یاسینم