ای آن که عرش و قائمه باشد بنای تو
باشد بنای قائمه از خاک پای تو
این طاق بیستون به طفیل تو قائم است
معمار این بنا که بود جز خدای تو
این کائنات و تودة غبرا و خلقتین
یک قطرهای است از یم بیانتهای تو
کحلی به دیده جن و ملک قدسیان کشند
باشد ز خاک رهگذر و گرد پای تو
سرمایهای که بر سر بازار دلبری است
باشد خراج دولت بیانتهای تو
روح القدس که سیر عوالم همی کند
باشد به ظلّ پرچم و تحت لوای تو
عکس تو را که صانع لوح و قلم کشید
گفت آفرین به خال و خط دلربای تو
آن گوهری که در دل دریای رحمت است
گنجی است در خزینة مجد علای تو
در دفتر قضا و قدر این نوشته شد
قائم تویی قضا و قدر هست رای تو
باشد زمام مملکت دل به دست تو
ای صد هزار جان گرامی فدای تو
آن کس که در پناه تو نبود فنا شود
هم چون فنا شود که نبیند لقای تو
بهر مریض داروی درمان درد چیست
گفتم میای که هست به جام ولای تو
روشن ز نور طلعت تو ممکنات شد
ظلمت برفت و گشت هویدا ضیای تو
تنها نه من فدای تو گردم ولی حق
ای جان صد هزار جهانی فدای تو
موسی به کوه طور تجلی شنید و دید
نور خدا و از شجر آمد ندای تو
طوطی طبع قطره در آن هند دلبران
میگفت از نخست نخستین ثنای تو