اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

گر توئی طالب رخ دلدار * یار پیداست از در و دیوار

روی آن دلستان ندیدی تو

ماه آن آسمان ندیدی تو

تو بکشتی نشسته­‌ای شب و روز

ناخدا را عیان ندیدی تو

همچو ماهی در آب غوطه‌­وری

از چه آب روان ندیدی تو

تو در این باغ کرده­ای منزل

صاحب گلستان ندیدی تو

اهل کنعانی و ولیکن حیف

یوسف مصر جان ندیدی تو

تو که عنقای قاب قوسینی

مرغ آن آشیان ندیدی تو

این ره شام را تو پیمودی

میر آن کاروان ندیدی تو

قد آن سرو را توئی سایه

از چه سرو روان ندیدی تو

تو گل و بلبل و چمن دیدی

هله آن باغبان ندیدی تو

گر توئی طالب رخ دلدار

یار پیداست از در و دیوار

خالق ممکنات حی غفور

بُد به ذات قدیمی اش مستور

هله برداشت از جمال، نقاب

شد عیان از نهان حقیقت نور

از قِدَم زد رقم به دفتر عشق

پرتو عشق شد عیان در طور

ساخت آئینۀ جمال نما

تا ببیند جمال حی غفور

در هیولای عالم امکان

گه به شکلی کند بروز و ظهور

به کف عاشقان روز الست

داد پیمانۀ شراب طهور

غرق دریای رحمتش ممکن

همه ذرات ذاکر و مذکور

گاه عاشق شود گهی معشوق

گاه منظر شود گهی منظور

هرکه محرم نشد به کعبۀ دل

ره آن کعبه می­شود مستور

گرتوئی طالب رخ دلدار

یار پیداست از در و دیوار

دلستانی که دل ربود از ما

گه نهان می­شود گهی پیدا

هستی مطلق است هستی بخش

کز وجودش وجود شد پیدا

همچنان سایه عالم امکان

از پی قامتش شده بر پا

در صدف دُر دلربائش را

که نهان داشت در دل دریا

علم حق عین ذات لم یزلی است

در الهیتش بود یکتا

آتش و آب و خاک را چه بود

که دهد شرح علّم الاسما

نشوی واقف از حقیقت امر

کیست در جسم ما بود گویا

ما چو ماهی در آب از پی آب

گاه در حیرتیم و گه پویا

چشم ممکن چرا نمی­بیند

مهر چهر جمال بی­همتا

آفرید از تراب آدم را

گفت به به از این ید بیضا

گرتوئی طالب رخ دلدار

یار پیداست از درو دیوار

هرچه در آینه پدیدار است

عکس روی بدیع دلدار است

آنچه مخفی و هرچه هست عیان

قطره­ای زآن یم گهر باراست

کره شمس وجود ملک وجود

ذاکر و ساجداست و سیار است

آنچه سرمایه حیات من است

می جانبخش لعل دُر بار است

آن که دستش تهیست از رسلی

یوسف مصر را خریدار است

آنچه در طور دل تجلی کرد

نور رخسار آل اطهار است

مه و مهجوری فراق حبیب

ای حبیبم کجا سزاور است

گوشه چشمی به سوی ما کن باز

چشم مستت طبیب بیمار است

روح عالم امام حی مبین

قائم دین و شاه ابرار است

هر که رازش فتد ز پرده برون

همچو منصور بر سردار است

گرتوئی طالب رخ دلدار

یار پیداست از درو دیوار

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد