بردار از فروغ جمالت نقاب را
پنهان نما در ابر رخت آفتاب را
آباد کن تو کشور ملک خراب را
کن باز باب عدل و سؤال و جواب را
ای خسرو زمانه تهی کن رکاب را
ای کشتی نجات جهان مظهر جلال
قانون عدل و حکم تو را کی بود زوال
آگاهی از شکسته دل و جان پر ملال
شمشیر لا بکش ز میان دست ذوالجلال
کن واژگون تو کاخ ستم بی حساب را