دار الشفای نشأتین طوف حریم کوی توست
قبله نمای عالمین آن گوشة ابروی توست
چشم تمام خلقتین سلطان خوبان سوی توست
بهر نجات فلک عین در بحر طوفان موی توست
تا کی نهان در پردة غیب عوالم روی توست
تا کی بماند در قفس این طوطی هند بقا
جز تو نباشد هیچ کس تا بگسلد دام بلا
ای دست حق، فریادرس، کن درد مهجوران دوا
گل در کمند خار و خس باشد اسیر و مبتلا
شمشیر لا در دست تو است خیبرگشا بازوی توست
بهر نجات شیعیان دستی بر آر از آستین
آتش بزن بر خرمن نخل و نهال مشرکین
بر دار کش اوهام را بر پیش چشم خائنین
چشم و چراغ مرسلین باشی سراج شهر دین
چون لطف و احسان و کرم آیین و خلق و خوی توست
در غیبت کبرای تو بس فتنهها انگیختند
خون گلوی بیگنه در هر معابر ریختند
مردان حق گفتار را بر چوب دار آویختند
سر رشتة صبر و شکیب از دست ما بگسیختند
چتر لوای عدل و داد اندر کف نیروی توست
کی می رود از یاد تو دخت علی، شام خراب
آن کودکان غمگسار آن بانوان دل کباب
بر گردن حبل المتین زنجیر و بر بازو طناب
ای حجت حی مبین ای وارث ختمی مآب
خم زاین مصائب تا جزا آن قامت دلجوی توست
بر نوک نیزه جلوه گر خورشیدوش قرص قمر
از نور روی آن قمر کونین گشته جلوه گر
کرده به نوک نی نظر زینب عزیز بحر و بر
قطره به محمل سر زد و شد معجز شق القمر
این خون فرق زینبی از نرگس جادوی توست