شهی که آب بقا را به تشنه کامان داد |
کنار بحر لب تشنه جان به جانان داد |
وفا به عهد الستی که بسته بود نمود |
که سینه را هدف تیر نار و پیکان داد |
به رتبه بود علمدار شاه تشنه لبان |
نجات کشتی دین را ز بحر طوفان داد |
شرار آتش آهش ز کام تشنه اثر |
ربود آتش غم را به دست عمان داد |
گذشت از سر و از دست و جان به راه حبیب |
خداش دست یدالهی بهر احسان داد |
نشد که آب رساند به لعل تشنه لبان |
ولی پیام به اطفال شاه خوبان داد |
وضو گرفته ام از خون خنجرم اینسان |
که این خبر نتوان کس به طفل گریان داد |
جدا ز تیغ جفا گشت دست خسرو ناز |
خبر به شاه شهیدان بآه و افغان داد |
چو عکس یار در آئینه دید شهد لقا |
چشید و جان به تبسم حضور جانان داد |
صبا به حضرت ام البنین بگو عباس |
بسوخت جان جهانی تشنه لب جان داد |
نشست گرد یتیمی به روی طفلانش |
غم فراق نباید که بر یتیمان داد |
چو هست زاده ساقی کوثر آن سرور |
به دست خضر همانا که آب حیوان داد |
سحاب رحمت حق است حضرت عباس |
به قطره قطره ای از سلسبیل رضوان داد |
عزیز حضرت زهرا نثار لطف مبین |
که جان به عشق تو سقا و کام عطشان داد |